اسمات mr.secret
(پارت چهارم)
خندید و برام دست تکون داد و رفت..
شر هرچی مزاحمه کم بلافاصله برگشتم و به مبل رو بروم نگاه کردم ..نبود..دورو برم پاییدم.. ..پشتمم نگاه کردم..
کجا رفت این مستر سیکرت..
یه لیوان دیگه برا خودم ریختم وهمونطور که دوروورو نگاه میکردم دادمش بالا احتمالا در رفته که یوقت نخورمش..
گوشیم ویبره رفت عه..این دنیل کنست که بهش گفتم هروقت درمورد کار سوالی داشتی بهم زنگ بزن..این وقت شبم فکرنکنم سوالش درمورد کار باشه..گوشیمو سایلنت کردم و به ساعت نگاه کردم دیر شده بود..
سرم تو گوشیم بود که یه سایه افتاد روم ..سرمو اروم اوردم بالاتر ..یه جفت زانوی پاره درست جلوم وایساده بود..
یا مریم مقدس...خودشه یا کس دیگه ای هم سر زانوهاش پاره بود؟؟
خشکم زده بود...نمیدونستم باید چیکار کنم ..سرمو گرفتم بالاتر..
همون چهره و همون نگاه منتها با یه لبخند پهن تر و فاصله نزدیک تر..
.. خودش بود..
مستقیم تو صورتم زل زده بود و یه لبخند رولبش داشت باز تر میشد و میتونستم دندوناشم ببینم..همینطور چالای لعنتیش ک خودشونو خوب نشون میدادن..
حتی یکی از عضله های صورتمم نمیتونستم تغییر بدم..عین یه میت داشتم نگاش میکردم و مطمئنم دهنمم باز بود..نمیدونم هوا چرا یهو انقدر گرم شده بود..عرق از پشتم سر میخورد..
همینطور داشتم نگاش میکردم ...اروم خم شدو صورتش با یه وجب فاصله درست مقابل صورتم بود...فکرکنم چند دیقه ای میشد ک نفس نمیکشیدم...داشتم خفه میشدم
. یه خنده صدادارکرد دهنشو باز کرد و میخواست چیزی بگه که..
-اهممم..اهممم
سریع سرمو برگردوندم.. نایلو دیدم که باقیافه ای در کمال تعجب داشت سعی میکرد خندشو کنترل کنه ..چند ثانیه همون جا وایستاد و نگاهش بین ما رد و بدل میشد ...منم فقط به نایل نگاه میکردم و جرئت اینکه سرمو برگردونم نداشتم..
..نایل وقتی فهمید اوضاع پسه با ابرو یه اشاره سمت اون کرد وخم شدو تند تندداشت دنبال یه چیزی میگشت.. به ثانیه نکشیدکه گوشیشو از کنارم برداشت وتقریبا دویید سمت در.. وقتی داشت میرفت با دستش زیر گلوش کشید و زبونشو دراورد و که یعنی کارت تمومه ودرحالی که از خنده قرمز شده بود رفت بیرون..
نمیدونستم به کارا ی اون دیوونه بخندم یا از استرس بمیرم....
این مستر سیکرتم که هنوز روبروی من وایساده بود و زل زده بود رو صورتم..سرمو اروم چرخوندمو و دوباره نگاش کردم..لبمو خیس کردم تا یه چیز بگم که از این بیشتر مچل بازی در نیارم تموم زورمو زدمو دهنمو باز کردم.. که سریع گفت:
-میتونم برش دارم؟؟
..صداش تو گوشم زنگ میزد..چه صدای کوفتی ای ..لحجش ...وای خدایا کمکم کن نمیرم...اه لویی بسهههه..جوابشو بده. ..
صدامو صاف کردم و یه نفس عمیق کشیدمو گفتم....
-چ ...چی رو؟
لبخندش گشاد تر شدو صورتشو بهم نزدیک تر کرد ..میخوای منو بکشی لعنتی؟؟میخواستم چشمامو ببندم که.. دستشو برد پشتم .. نفسم تو سینم قفل کرده بود و بالا نمیومد..و قلبم داشت رسما تو دهنم میزد..
یه چیزو از پشتم کشید بیرون..
سریع راست وایستاد ..دستاشو داد بالا و کتشو که من بهش تکیه داده بودمو تنش کرد ودرحالی که با اون لبخند کوفتیش نگام میکرد موهاشو بهم ریخت و داد بالا..و چند ثانیه مکث کرد..
-شب خوش..
و رفت.
چی شد الان؟؟..؟؟الان چی شد دقیقا؟؟
وقتی به خودم اومدم که یه نیم ساعتیو زل زده بودم روبرم
به مبل تکیه دادمو یه نفس بلند کشیدم و دستمو گذاشتم رو قلبم..سکته رو زده بودما
بعد چنددقیقه بلند شدم و از بار زدم بیرون..این دیگه چه کوفتی بود..
..لعنتی اسمشم نفهمیدم..
*********
ساعت هشت بود و من با سرعت هرچه تمام تر داشتم اماده میشدم ک برم بار..برعکس شبای قبل یه جورایی دوس داشتم هرچی زودتر برم ..امشب دیگه نباید اسکول بازی درمیاوردم هنوزم بخاطر دیشب اعصابم چیز مرغیه ..
تند تند تو پیاده رو راه میرفتم وسعی میکردم ضایع بازی درنیارم...چون مردم عادت داشتن منو ریلکس ببینن.. زود رسیدم تو بار...نایل .کنار زین وایساده بود بادیدنم تعجب کرد و اومد سمتم..
-به به امشب یه ساعت جلوتر اومدین مستر ..خبریه؟
همینطور که داشتم اطرافو نگاه میکردم گفتم
-نه بابا چ خبری..همینجوری زودتراومدم..
جیمز از بغلم رد شد و یکی زد در کونم ک از جا پریدم...نگاش ک کردم داشت میخندید..
-چته؟؟چرا هول کردی..بیا یه دست بیلیارد بزنیم..
-باشه واسه یه وقت دیگه جیمز
واونم رفت سمت میزای بیلیارد..
نایل در گوشم گفت:
-دیشب قضیه چی بود؟؟
-کدوم قضیه؟
-پسر من گفتم دختر بلند کن نگفتم خودت بلند شو ک ..اونجوری که هری نگات میکرد گفتم امروز نمیتونی راه بری.. تو که گی بودی باید بهم میگفتی..میگم به این دخترا محل..
پریدم وسط حرفش ..
-هری؟؟
-همون که داشتی میخوردیش دیگه بابا..اسمشو نفهمیدی هنوز؟..هری استایلز..
#MAT
YOU ARE READING
mr.secret
Fanfictionلوییس تاملینسون..پسری که درمورد افراد غریبه یکمی زیادی کنجکاوه!