part6

6.1K 579 6
                                    

اسماتmr.secret
(پارت ششم)
- داری زیادی میخوریا پسر..
-ثابت کن پس...
پامو گذاشتم لبه میز و رفتم روش خودمو خم کردم اونطرف میز چوبو میزون کردم و با یه ضربه دوتا توپ رو گل کردم و حالا من برنده بودم..و با یه لبخند پیروزمندانه نگامو به جیمز انداختم که دهنش از این حرکتم باز مونده بود..
نایل که رو من شرط بسته بود یه جیغ از سر خوشحالی زد و یکی کوبید به کونم ..دردم گرفت عوضی..منم باچوب تو دستم زدم تو سرش..
بقیه داشتن میرفتن و دهن جیمزم بسته شده بودو داشت میرفت طلباشو صاف کنه....
منم از میز پریدم پاینو داشتم سر زانوامو پاک میکردم و ریز ریز میخندیدم.. که شنیدم یکی داره دست میزنه..
-..شنیده بودم تو از همه بهتر بازی میکنی اما ندیده بودم..
هری بود.. روی میز بیلیلرد بغلی نشسته بود ..
این همیشه یهویی پیداش میشه؟؟
صاف وایسادم و سعی کردم عادی جلوه کنم...لبخند زدم و گفتم
-.اووم.. خیلی.ممنون..
اومد سمتم..چوبو ازم گرفت و داشت سرو تهشو نگا میکرد..
-البته منم بازیم خوبه..و بهم نگاه کرد..
زورکی بهش لبخند زدم...
چوبو گذاشت رو میز و برگشت ک بره پیش بقیه ..داشتم یه نفس راحت میکشیدم و از پشت نگاهش میکردم مرتیکه عین جن بوداده سبزمیشه اخه ..که یهو برگشت و ..
-راستی....داشت یادم میرفت..ویوی خوبی ام بود...
خندید و همینطور که داشت میرفت دست کرد تو موهاش و ..
کدوم ویو؟؟؟
سریع تو مغزم چند دقیقه پیشو مرور میکردم..من ..رومیز...اون درست پشتم نشسته بود...
وادفاککککک؟؟؟منظورش به کونم بود؟؟؟؟؟؟به کون من گفت ویوی خوب؟؟؟
نیشم باز شد ...یچیز زیر دلم قلقلکم میداد و نمیدونستم باید چیکارکنم ..اما سریع دک و دهنمو جمع کردم و سعی کردم به روی خودم نیارم..
رفتم رو یکی از صندلیا نشستم ..لعنتی شکمم قارو قور میکرد..چه وقت گشنگی بود..حتما از هیجان زیادمه خخخ با چشمم دنبال نایل گشتم..پیداش نبود..به پشت بار نگاه کردم..
-هی زین..
زین که پشت بار کار میکرد و کارش سرو شرابا بود اومد سمتم
-چطوری لو..
-خوبم..ببینم چیزی واسه خوردنم داری...
داشت دوروورشو نگاه میکرد..
-بزارببینم...
رفت اونورترو دید میزد که با یه شکلات تو دستش برگشت..
فقط همینو داریم..شرمنده..
شکلاتو از دستش قاپیدم
-کاچی به ازهیچی..
و بهش یه چشمک زدم..خندیدو رفت
شکلاتو باز کردم..این که همش داشت اب میشد..یه تیکشو انداختم دهنم و بقیشو محکم پیچیدمو گذاشتم جیبم...
-با منم بازی کن..
یا پنج تن...ازجام پریدم...هری بغلم نشسته بود ..از پریدنم خندش گرفت..
-ترسیدی؟؟
چشمامو بستم و یه نفس کشیدم و همونطور گفتم
-عادت داری همه جا یهو ظاهر شی؟
خندید و ...زل زد به صورتمو چند ثانیه ای به لبام خیره شد و بلافاصله نگاهشو گرفت..
ازاین که بغلم بود قلبم داشت تند تند میزد اما صورتمو اروم نگه داشته بودم...خودشو رو صندلی جا به جا کرد به چشمام نگاه کرد و گفت
-میگم بامنم بازی کن..
-بیلیارد؟؟
-اوهوم..
نگاش کردم ...وقتش بود که یکم اذیتش کنم....
لبخند زدم و یکم صاف تر نشستم..
-شرط داره..
ابروهاش رفت بالا و بیشترروم زوم کرد...
-اوه چه شرطی؟؟
به طبقه بالای بوربن ها نگاه کردم..
-اونومیخوام..
-اون مشروب قدیمی رو؟؟
-اره..
-میدونی قیمتش چنده که؟
-صددرصد..
صورتش شیطون شد و دوباره یه نگاه گذرا به لبام کرد.. و گفت
-باشه ولی به یه شرط..همین فردا بازی میکنیم..
#MAT

mr.secretWhere stories live. Discover now