اسمات mr.secret
(پارت دهم)
دستش که به کونم خوردتو دلم لرزید و ..
-لو از اولین روزی که من اینجا بودم و تو اومدی تو...
لپای کونمو باز کرده بود و نوک دماغشو میکشید کناره سوراخم.. توی دلم مدام میلرزید و منتظر حرکت بعدیش بودم ...خیسی زبونشو کنار سوراخم حی کردم یه تکونی خوردم و لبمو گاز گرفتم..
-تو کف این کون لعنتیت بودم...
وکل زبونشو کشید روی سوراخم ..نفسم تو قفسه سینم موندو مشتمو و رو میز فشار دادم...
تند تند به سوراخم زبون میزد و میمکیدش و با یه دستش کمرمو محکم گرفته بود تا کمتر تکون بخورم..نمیتونستم خودمو کنترل کنم ...اون زبون به فاک رفتش ..داغیشو با تمام وجودم حس میکردم همینطور سردیه انگشتراشو که رو پوستم بود..
-اااه... هر.. ری
تنها کاری که تونستم انجام بدم همین بود و یه نفس بریده بریده..
سوراخمو میمکید ونفس نفس میزد .. و نفساش به پوستم میخورد ....
دستشو از رو کمرم برداشت اورئ روی میز و کرد تو لیوان ویسکی کنتر دستم ..میخواست چیکار کنه؟؟..
دستشو برئ پشت ..سعی میکردم پشتمو نگاه کنم که از جام پریدم و لبهی میزو محکم فشار دادم ..یه دردی و حس کردم ...دوتاانگشتشو کرده بود تو سوراخم و داشت میچرخوندش ..
دهنمئ باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم تا بتونم سرپاوایسم ..
فاک این بهترین فاک عمرم بود..
کمرمو دادم عقب تر و پاهامو بیشتر باز کردم که بیشتر ببره توم..
نفسمو که میلرزید تیکه تیکه میدادم بیرون ..
_اروم باش بیبی..هنوز خیلی کار داریم..
از صداش میتونستم بفهمم که داره میخنده ..
یه انگشت دیگشم برد تو ..لب میز رو با تموم توانم فشار میدادم و خودمو کشیدم بالاتر واز ته دلم ناله زدم داشتم سعی میکردم.. که نفس بکشم..
صدای اه و ناله هری هم نامنظم شده بود..
-فاک لو تو خیلی تنگی..
همونطور که انگشتاشوتوم میچرخوند و بیرون میاود ..زبونشو کنار انگشتاش میکشید..و ناله های بمش هر لحطه منو بیشتر داغ میکرد و عرق صورتمو خیس میکرد ..
هرثانیه داشتم سفت تر میشدم..ااهفاک هزا ئاری با من چیکار میکنی لعنتی
..زبونمو با بدبختی رو لبم کشیدم و خیسش کردم گفتم
-هز..ل..طفا..م..من ..
هری انگشتاشو از پشتم دراورد د بلند شدو از پشت بغلم کرد..هنوز نفس نفس میزد..
دیکش به کونم میخوردو کاملا سفت شده بود ....لعنتی میخواستم که جرم بده ..انقدر زیاد ک دلم میخواست خودم برگردم و بشینم روش..
هری دیکشو بهم میمالید و
کنار گوشم زمزمه کرد:
-چی میخوای بیبی...
سرمو سمت صورتش کج کردم و چشمامو بستم و فقط تونستم در جوابش ناله بزنم
دیکش که لای کونم بالا و پایین میشد تمام حواس بدنمو متمرکز خودش کرده بود..
حتی نمیتونستم دهنمو باز کنم..
دهنشو به گوشم چسبوند و زمزمه کرد
-من بهت میدمش..
دیگه نمیتونستم دلم میخواست از سر شهوت زیادبمیرم.. و اون دیک لعنتیش که از پشت به تخمام میخورد داشت کاری میکرد که اشکام دربیاد
اشکام از چشمم میومدن پایینو با عرق صورتم یکی میشدن..
-بگو لو..من بهت میدمش عزیزم..
تموم توانمو ریختم تو زبونموو ناله زدم:
-فاک ..می...
حرفم تموم نشده بود که هری خودشو بهم فشار دادو نصف دیکش رو کرد داخل...جوری داد زدم که اگر مردم شهر بودن همشون میفهمیدن اینجا چه خبره..
سرمو انداختم پایین و زیرلب بگفتم :
-فاک .. هری..پاره شدم..
خندیدو رو شونمو بوسید. داشت اروم اروم توم تکون میخورد
-خودت میخواستیش لاو..
همونطور که کمرمو محکم تر فشار میداد حرکتش تند میشد و من میزو محکمتر فشارمیدادم و پاهامو رو زمین محکم تر میکردم
اون خیلی بزرگ بود و پاره شدنمو با تموم وجودم حس میکردم..دهنم از هم باز مونده بودو با هر تکونش ناله از گلوم بیرون میومد و با تندتر شدنش صدای من بلندتر میشد...
هری با هر ضربش باعث میشد منو میز باهم تکون بخوریم و صدای نفس نفس زدنش با ناله هاش قاطی شده بود
..پاهام داشتن میلرزیدن و تحمل این همه لذت رو یجا نداشتن..
ینی تابحال اینهمه رو یجا نداشتم و بدنم هنوز توی هنگ بود ..
-فاک هر..ی..اااه..این عالیه
صدای بم هری که از ته گلوش داشت ناله میزد ومحکم تر خودشو توم فرو میکرد حالمو بدتر میکرد. و ناله هام تبدیل به داد شده بودن..که تو گلوم خفه میشدن..
هری کمرمو محکم تر فشارمیداد و منو به سمت خودش میکشید و ازبین دندوناش گفت
-فاک لو دیکم داره توت میترکه...اه...فااااک
صداش داشت بلند ترمیشدوسرم کاملا عقب رفته بودم و دهنم نیمه بازمونده بود که یهو منی که حتی نمیتونستم نفس بکشم چنان دادی زدم ک خودمم کر شدم..
-هر هری...همونن جااااا ااااه
و هری هم پا به پای من داد میزد و دیکشو مستقیما به پروستاتم میکوبید جوری داد میزدم که انگار روحم داشت از تنم خارج میشد و میزو با تمام توانم فشار میدادم..
..
هری داشت نزدیک میشد و از مایع گرمی ک داشت توم ریخته میشد حسش میکردم..
#MAT
YOU ARE READING
mr.secret
Fanfictionلوییس تاملینسون..پسری که درمورد افراد غریبه یکمی زیادی کنجکاوه!