اسماتmr.secret
(پارت آخر)
دیکم قرمز شدو بود و فکرمیکردم هرلحظست که بترکه .اگه فقط خودمو لمس میکردم میومدم.. اما نمیتونستم دستمو از میز بردارم مطمئنا نقش زمین میشدم..
هری چندباری تکون خورد و با ناله ی اخرش و مایعی که توم حس کردم فهمیدم که اومده حرکتشو اروم کرد و همونطور که اروم ناله میزد دستشو اورد جلو دیکم تو دستش گرفت و مالید ..منم به ثانیه نکشیده با فشار زیاد اومدم و تا قطره ی اخرشو ریختم بیرون و دستمو از میز برداشتم از پشت تو بغل هری خودم ول کردم
هردومو ن عرق کرده بودیم و بدنامون بهم چسبیده بود ..هری خودشو دراورد و گردنمو بوسید..
دست انداخت زیر پاهام و بلندم کرد و بردم سمت کاناپه خوابوند... و خم شد کامم که یکمش روی شکمم هم ریخته بود رو لیس زد و با دستمالی که برداشت خودشو منو تمیز کرد و بغلم دراز کشید..من هنوز چشمام بسته بود و نفس میزدم..
نگاهشو رو صورتم حس میکردم..چشمامو باز کردمو نگاش کردم..
از همیشه خواستنی تر شده بود...
تتوهای به فاک رفتش بیشت ترخودنمایی میکردن ..
_خوردیما ..یکم بذار برای بعد..تموم میشم
و من خندیدم و با مشت زدم تو سینش..
و خودمو تو بغلش جادادم و زمزمه کردم
-این بهترین بازی دنیا بود هز..
نتیجه اخلاقی:همیشه شکلات تو جیبتون داشته باشین 😂👌
#MAT
YOU ARE READING
mr.secret
Fanfictionلوییس تاملینسون..پسری که درمورد افراد غریبه یکمی زیادی کنجکاوه!