اسمات Mr.secret
(پارت هفتم)
فردا که بار تعطیله..همه مردم میرن خارج شهر که اون ستاره دنباله دارو ببی..
پرید وسط حرفم و گفت..
-اره اره ..میدونم..اما مث این ک یادت رفته.. من صاحب بارم...
و پاهاشو انداختروهم و بهم لبخند زد..
وقت خوبی بود ک بیشتر بشناسمش..البته خودمم کرم داشتم...
-باشه قبول..
پس فعلا..
داشت پامیشد که بره... نیم خیز نشست ودوباره برگشت سمتم... و چشمشو رو لبم نگه داشته بود...فاک چرااینجوری میکنه ..دستشو اورد سمت صورتم...کپ کردم و دستشو دنبال کردم..
مستقیم اورد سمت لبم و انگشتشو کشید گوشه لبم و اوردش جلوم...شیطون نگام کرد و انگشتشو کرد دهنش..
-شکلاتی بود..
اینوگفت و رفت...
نفس حبس شدمو محکم دادم بیرون..این اخرش منو میکشت ..
****
از صب داشتم با خودم کلنجار میرفتم که اخه تو کی هسی که مییخوای باهاش بیلیارد بازی کنی..ببازی له میشی بدبخت..وازاین فکرا ولی خب بیشتر ذوق داشتم که برم و ببینم چی میشه..جلو در وایساده بودم..بالاخره انقدرزور زدم که سعی کنم مثلساعتای قبل برم اما صبرم تموم شد و یه ربع زود تر رسیدم..
درو باز کردم..
چه عجب یبار صدای از این بار نیومد بیرون...
-لویی دروقفل کن...
صدای هری بود که از یجایی میومد که نمیتونستم ببینمش..
اره بهتر بود درو قفل کنم الان که شهر خلوته دزدا هم زیاد میشن...
راستی اسم منو از کجا میدونست...
اروم رفتم سمت بار که هری از در پشتی اومد تو و بهم لبخند زد..
-سلام..
-سلام...دروقفل کردی؟
-اره..
رفت پشت بارو یه شیشه ویسکی با دوتا لیوان برداشت و رو رفت سمت میزا.. چشمم خورد به بوربن قدیمی رو میز..پس فکرشو میکرد که ببازه..پوزخند زدم وپشتش راه افتادم
کنار یه میز وایستاد و ویسکی رو گذاشت روش و چوبارو برداشت ..یکی داد بهم و اون یکی هم برداشت و رفت اونطرف میز...چند ثانیه سکوت کرده بودیم..نمیدونستم باید بهش چی بگم که خودش به حرف اومد
-ساکتی..دیشب که خوب کری میخوندی..
-ها؟؟..آها اره با جیمز خیلی راحتیم اصولا..
-با من ناراحتی؟؟
داشتم تو دلم به خودم لعنت میفرستادم که برای چی اومدم..اونوقت این از من میپرسه با من ناراحتی؟
خودمو عادی نشون دادم..
-نه اصلا..
اولین ضربه رو زد ..
-چند وقته اینجا زندگی میکنی...
دوباره اون حادثه و صحنه های کوفتی داشتم برمیگشتن تو ذهنم که جلوشونو گرفتمو اروم گفتم
-یه سالی میشه
-تنها؟
-اره..
یه ضربه به توپ زدم
-خوانوادم فوت شدن..
یه نگاه بهم کرد ولبخند تلخ زد
-متاسفم..
منم بهش یه لبخند تلخ تر از خودش زدم
همونطور ک بازی میکردیم یه لیوان واسه خودش ریخت و گفت
-دوست دختر چطور؟
خندیدم و گفتم
- من با دخترا حال نمیکنم
یهو چشمام گرد شد و متوجه حرفم شدم واومدم درستش کنم
-عه..منظورم اینه که ..خیلی وقته با دخترا نیستم..
فهمیده بود دارم تماس مالیش میکنم و یه لبخند محوی رو لباش بود ..
محکم به توپاش ضربه میزد و گلشون میکرد..
-پس گی ای؟
حرفشو با لحن خاصی گفت
منم تمام سعیم این بود که سوتی ندم و بتونم ازش نخ بگیرم..جرئتمو جمع کردم و سعی کردم عادی جلوه کنم و گفتم
-شاید...درموردتو هم شنیدم ...ک بریانا رو رد کردی؟
-اره ..میدونی دخترا فقط دهنشون خوب کار میکنه واسه ساک زدن..
چه جالب دقیقا نظر منم همین بود..
سعی کردم نگاهش نکنم ..صدامویخورده صاف کردم و پرسیدم
-ینی گی ای؟
خندید و توپو زد و بلند شد همونطور ک میزو دور میزد گفت
-به قول تیلور سوییفت شایعه ها بی رحم و حال بهم زنن..ولی بیشترشون درستن..
پس گی بود...فاک...احتمالشو میدادم..لبخند زدم ..اصلا از قیافش معلوم بودا..
نمیدونم فهمیده بود خودشو لو داده یا قیافه من زیادی ضایع بود که بعد چند ثانیه چ.بشو گذاشت رو میزو به اطرافش نگاه کرد.. داشت دنبال یه راه فرار میگشت
-من برم یه شیشه پر بیارم مثل اینکه این تمومه..
رفت سمت بار..اه لعنتی شکمم دوباره ب صدا افتاده بود..حالا چجوری بگم یچیز بیار بخورم..لعنتی همیشه بعد یه موقعیت حساس این صداش در میاد..
#MAT
YOU ARE READING
mr.secret
Fanfictionلوییس تاملینسون..پسری که درمورد افراد غریبه یکمی زیادی کنجکاوه!