part5

6K 541 8
                                    

اسمات mr.secret
(پارت پنجم)
تو ذهنم چند بار اسمشو تکرار کردم تا یوقت یادم نره..و به نایل ک داشت نگام میکرد تند تند یه چیز گفتم تا دس از سرم برداره..
-اها..زر مفتم نزن فقط میخواست کتشو از پشتم برداره..
نگاهش مرموز شد و بهم نزدیک تر شد
-اره میدونم..
دستشو برد پشتم و رو کونم گذاشت و فشار داد..
-این پشتت دیگه نه؟؟
و بلند خندید ..منم از خندش خندم گرفته بود..
-روانی..
-امشبم پیداش نیست ..مث اینکه واسه کاراش رفته المان..
کل ذوقم در حد صدم ثانیه از بین رفت...ااه لعنتی..بعد اون ماجرای دیشب دلم میخواست بدونم اگه دوباره ببینتم چی میشه..
چه وقت المان رفتن بود..
-حالا ناراحت نشو یا خودش میاد یا نامش..
نایل دوباره خندید و بهش چپ چپ نگاه کردم..
ب مبل تکیه دادم و به جای دیشبش زل زدم و
هری...هری اسایلز..پس اسمت اینه..
**********
سه روز بود که من زودتر از همیشه میرفتم بار و مثل اینکه نمیخواست برگرده...
الانم که توماشین منتظر بودم ک نایل بیاد و امشبو باهم بریم..این بیچاره هم از رفتارام کپ کرده بود...دلم نمیخواست تا خودم نفهمیدم باید چیکار کنم بهش چیزی بگم..
گوشیمو دراوردم و نتمو ک روشن کردم یه تبلیغ واسم اومد..
اینام با این تبلیغاتشون مارو به فاک دادن..
...سوپر استار های گی پورن...
مگه ایناهم سوپراستار دارن..تا جایی که یادمه تو فیلم بودا...روش زدم..
دوتا پسر بودن که داشتن لخت میشدن و همو میبوسیدن .. یاد اون موقعا افتادم ..قبلا گی پورن دیده بودم..یعنی خودم مرکز پخش فیلمای پورن بودم..ولی خب یه سالی میشد حتی یه هندجابم ندیده بودم ..فیلمو بردم جلوتر..
یکی داشت واسه اون یکی ساک میزد و صدای ناله شون تو ماشین پخش میشد...یجوری شده بودم
فاک..چرا ایندفعه اینقدرهات شدن این گی آ...سه چهار دیقه ای بود که داشتم فیلمو نگاه میکردم..درسته که قبلا خیلی سکس داشتم ولی هیچ کدوم پسر نبودن..یعنی اینقدر میتونه جذاب باشه؟ ...
یاد هری افتادم..در عرض چند ثانیه جای یکی از اینا گذاشتمش .سکس بااون پسر جذابه عجیب..باید جالب باشه.. یه چیزی زیر دلم تکون خورد..فاک داشتم سفت میشد م..وات د فاک؟؟؟ هات تر از اون چیزی بود ک فکرشو میکردم...من فقطی بهش فکر کرده بودم!!!
گوشیو خاموش کردم...اینجا جای سفت شدن نبود..ازنایل باید میخواستم که برام ساک بزنه؟؟یا از دخترای توبار؟؟
از فکرم خندم گرفت..نایل رسید و باهم رفتیم تو...امشب زیاد شلوغ نبود..
همین که پامو گذاشتم تو...
-لویی امشب دیگه باید بازی کنیم...
جیمز کوردن بود ک از کنار میزای بیلیارد داشت دادمیزد و میخواست خودی نشون بده نگاه بیشتریا برگشته بود سمتم..
اه این لعنتی ول کن نیست....
ژاکتمو دراوردمو رفتم کنارش چوبو ازش گرفتم
-باشه.. امشب فقط..
-یوهوو بالاخره ستاره بیلیاردو راضی کردم..
میزودور زدم...و روبروش وایسادم..
-حالا انقدر لوغوز نخون..بازیتو بکن..
نیم ساعتی میشد که داشتیم بازی میکردیم و من مثل قبلنا انقدر با هیجان داشتم بازیو دنبال میکردم و واسه جیمز کری میخوندم ک خودمم تعجب کرده بودم..یخورده از اون شیطنتام برگشته بود.کم کم بخاطر این تغییر تو رفت و امدام داشتماحساس میکردم زندگیم از یه نواختی دراومده..
-زودباش لویی این اخری هم خراب کن ...من برندم پسر..باید به همه ثابت کنم که تو جز خوش شانس چیز دیگه ای نیستی..
نگاهش کردم و بلند خندیدم..
#MAT
#mrsecret

mr.secretDonde viven las historias. Descúbrelo ahora