part3

6.8K 588 19
                                    

اسمات mrsecret
(پارت سوم)
-چته تو؟؟
- میگم بد داری دیدش میزنی..نکنه گی شدی من خبرم ندارم..
و با یه لبخند مرمورزی نگام کرد..
-زر دیگه ای نداشتی بزنی تو؟
-ازما گفتن.. تورو من تو کل این مدت اینقد زوم نکردی...نگامو از نایل گرفتم و دادم به روبروم..
-خفه نایل...
سرمو مخالف جایی که نشسته بود کج کردم..ولی باز گوشه چشمم ازش دل نمبکند و سرم دوباره خود به خود برگشت سمتش..
-ضایع حداقل پلک بزن...
دوست داشتم نایلو خفه کنم تا فقط چجند لحظه بیشتر تو ارامش نگاش کنم...
حتی یه سانتم نمیتونستم نگاهمو بگیرم ..نایل کنه هم فقط اسکس رفتن رو یاد گرفته تو این مواقع..
-عوضی همین الانم داری نگاش میکنی..خب دارم باهات حرف میزنم
پووووف....برگشتم سمتش..
-فقط رفتارش برام جالبه..همین..راضی شدی؟
پشتشو ب مبل تکیه داد و یه لیوان ریخت.. دوباره به روبروم نگاه کردم...
-میگم اینم مث توب دخترا پا نمیده میبینی که پشتش وایسادن منتظرن بپرن روش اما نگاشونم نمیکنه..شایعه شده که گی ام هس..
یه چیز تو مغزم روشن شد...کنجکاو تر شده بودم
-از کجا معلوم..
- ازاینجا معلوم که بریانا جنده گنده شهرم ردکرده..
-مگه چند وقته اینجاس؟
-تواین دوشبی که شما تشریف نیاوردی..
لعنتی سعی میکردم که برگردم و حداقل یه نگاه به نایل بندازم ببینم داره چی میگه اما نمیتونستم چشممو ازش وردارم...

عه..فلجم که هست..وقتی میخندید لپش یه متری میرفت تو..بااون دندونای درشت جلوش...و صورت کشیدش همخونی داشت..همشون دست به یکی کرده بودن که من نتونم ازش چشم بردارمو و بخوام تمام جزئیاتشو بررسی کنم...همونطور که داشت میخندید و حرف میزد سرش برگشت و اولین جایی که نگاه کرد جایی بود که من نشسته بودمو و تو چشمام میخ شد...
تو این گیرودار فکرم رفت سمت یه مطلبی که خونده بودم..این که مغز متوجه خیره شدن افراد اطراف میشه و ری اکشن نشون میده..پس راست بود..
میخواستم نگاهمو ازش بردارم اما بدجور تو چشماش قفل کرده بودم...
..چه سریع برگشت.. اههه سوتی دادم..حتما فهمیده داشتم دیدیش میزدم..اما کما کان چشمم به چشماش بود و حتی پلک نمیزدم..چه سگی داشت چشماش ..لعنت بر کسی که اینارو ازش به ارث بردی..
همینطور ک من داشتم با خودم پچ پچ میکردم و عین جن زده ها نگاش میکردم.. اونم نگاهشو بین دوتا چشمام حرکت میداد و و حرفاشو با دنی ادامه میداد...وقتی دید من قصد ندارم ازش چشم بردارم با لبخندی که معلوم بوود خودشو نگه داشته تا نخنده نگاهشو ازم گرفت و به دنی نگاه کرد..
دوباره یچیز خورد پس کلم..انگار از اسمون پرت شدم پایین...با عصبانیت به نایل نگاه کرد
-0ای بابا نایل چته تو..
-من چمه؟؟تو چته؟؟؟
-هیچی بابا
-لویی میزنم تو مختا..بابا یه ربعه داری این بشرو نگاه میکنی..حداقل یادت باشه نفس بکشی یوقت تلف نشی
-حالا یبار من به ینفر نگاه کردم توهی بپیچونش..
- افرین...همین دیگه..یا نگاه نمیکنی یا بد میکنی..فکر کنم نگاه های یه سالتو جمع میکنی که یهو رو ینفر خالیش کنی نه؟..
خندید و همونطور که داشت ژاکتشو تنش میکرد گفت
-من دیگه برم..ویسکیه گرفتتم..توهم که جمعم نمیکنی ببریم خونه مجبورم تا صب اینجا بمونم..تو نمیای؟
با خودم گفتم من تازه فضولیم گل کرده کجا بیام...
-نه برو من هستم..
-عه؟؟ چه عجب..از اونجایی که خودت میگی گی نیستی لابد میخوای دختر بلند کنی دیگه..ببین اون موقهوه ایه عالیه..بکنش برام تعریف کن..
-خندیدمو زدم پشت کمرش..
-گم شونایل..
#MAT

mr.secretWhere stories live. Discover now