00

1.9K 109 23
                                    

حست متفاوته، وقتی اسممو میگی.منو ببوس ، ولی بوست طعم همیشه رو نداره.

انگار اینجا نیست.(he)

بازوهاش شل دور بدنم پیچید، ضربان اروم قلبش تلاش میکرد منو بخوابونه ، روزها و شبهایی مثل این به من ارامش میداد، و من خیلی راحت تسلیم لمسش میشدم  ولی امشب  متفاوت بود.قلبش هنوز با ریتم همیشه می تپه ،می زنه، می زنه، می زنه، ولی متفاوته. اون حس آرامشی که همیشه بهم میدادو،نمی ده.
راستش، باعث شد حس کنم دارم درد میکشم.

انگار اینجا نیست.

وقتی به صورتش نگاه کردم ، خیلی آروم به نظر می رسید.پیشونیش چین نداشت انگار که با مشکل یا چیز دیگه ای رو به رو شده و لباش غنچه و صورتی (*_*) بود.و تنها چیزی که من می‌تونستم بهش فکر کنم وقتایی بود که اونا با پیشونیم،لبام و  هر اینچ از بدنم برخورد می‌کردند.انگار هیچ نگرانی نداشت،انگار این اذیتش نکرده وقتی با یه بازوی بی حس و یه دختر کنارش از خواب بلند شده. ولی جوری که الان خوابیده،درست کنار من،باید خوشحالم می کرد.باید حس امنیت و راحتی بهم می داد.ولی به جاش،من دقیقا بر عکسشو حس میکنم.

انگار اینجا نیست.

نمیخوام دربارش فکر کنم.حتی نمیخوام موضوشو وسط بکشم.نمیخوام خیلی بهش فکر کنم .
ولی این جوری نیست که انگار هنوزم روی هم بر چسب زدیم (بهم مالکیت نداریم ).نمی‌تونستم کمکی کنم (جلوی خودمو بگیرم) ولی کنجکاو بودم. من تصادفی موبایل اونو جای موبایل خودم برداشتم.تصادفی موبایلشو باز کردم و یه اسم و کلمه های زیرشو دیدم.تصادفی چند قطره اشک فرار کرده از چشمام،دویدن خشم توی سیاهرگهام رو حس کردم و موبایلشو خاموش کردم انگار ک چیزی ندیدم.و الان،حتی نمی تونم بدون فکر کردن به اینکه ممکنه هر لحظه منو ترک کنه،مستقیم بهش نگاه کنم.

انگار اینجا نیست.

نمی‌دونم اگه الان داره بهش فکر می کنه.نمیدونم اگه الان داره دربارش رویا می بینه.نمیدونم اگه هر بار که تو این تخت می خوابیم،اون درباره حس سر انگشتای اون روی پوستش،تتوهاش،موهاش،لباش فکر می‌کنه.دستای اون دختر.دستای اون پسر.لبای اون دختر.لبای اون پسر.فقط با فکر کردن بهش احساس مریضی میکنم.انگار اون (دختر) درست کنارشه ،انگار اون دختر کسیه که اینجوری نگه داشته شده (تو بغلشه)،انگار اون کسیه که قسمت نرم انگشتاشو روی پوستش می کشه،
انگار من تا مرییم.

انگار اون اینجا نیست.

انگار نمی تونم اونو کنارم پیدا کنم؛انگار  اون یه جای دیگه گیر افتاده وقتی بدنش منو انقد نزدیک به خودش نگه داشته. ناامنی و پارانویا (بیماری سوءذن و هذیان گویی) داره منو زنده می‌خوره،چون با اینکه بازوهاش دور من پیچیده ،من می ترسم که به اندازه وقتی که بازوهاشو دور اون دختر می پیچه، خوب نباشه.

این واقعیه یا من دارم عقلمو از دست می دم؟

******
های لاوز من بیتام این فن فیکو ترجمه میکنم
Lipstick ایدش از اهنگ perfect سلنا گرفته شده
نویسندش هیچ شخصیتو برای برای دختر داستان در نظر نگرفته و گفته خودتونو بذارید جاش تا واقعا حسشو درک کنید
به کساییم که میگن دختره داره زیادی فکر میکنه میگه فرض کنید عشقتون داره بهتون خیانت میکنه ولی مطمعن نیستید ازش شمام همین حسو پیدا میکنید
اگه اینجوری باشه واکنش شما چیه؟
All the love
UNIQUE

Lipstick [H.S] | CompleteWhere stories live. Discover now