08

208 24 0
                                    

پوستتو لمس میکن
و به درونت نفوذ میکنه

از اون روز به بعد خودمو با کار خالی میکردم.

روزی نبود که خودمو با مرتب کردن کاغذا و زنگ زدن های بی وقفه مشغول نکنم. اگر بخوام روراست باشم این بهترین روش بود. پرت کردن حواسم با کار خیلی بهتر از عزا گرفتن بود. تا جایی که دیگه درد قلبمو حس نکنم کار میکردم، کار میکردم و کار میکردم. هربار که میومدم خونه و میدیدم چیزی جز بوی عطرش برام نمونده عذاب میکشیدم و گناهاش و به خودم یادآوری میکردم. هربار که به پوست رنگ پریده ی انگشت انگشترم نگاه میکردم عذاب میکشیدم و خیانتشو به خودم یادآوری میکردم. هرچیزی که به سرش اومده بود حقش بود، و من آموزش ندیده بودم که به عقب نگاه کنم و به سرنوشت بخندم. یاد گرفته بودم به جلو نگاه کنم و به فکر خودم باشم.

هنوزم بخشی از من آرزو میکرد که اون برگرده، ولی نمیتونستم همچین کاری بکنم. اگه برگرده و دوباره اون کارو انجام بده بیشتر عذاب میکشم.

روزها به هفته ها تبدیل میشدن. هر شب بعد از کار برای خودم غذا درست میکردم و در آرامش اخبار تماشا میکردم، بدون اینکه کسی رو برای حرف زدن داشته باشم، بدون اینکه کسی رو داشته باشم که باهاش گریه کنم، بدون اینکه کسی رو داشته باشم که شب باهاش بخوابم.

البته تا الان.

صدای در بیدارم کرد، پتویی که روم کشیده بودمو برداشتم و به سمت در حرکت کردم، از چشمی نگاه کردم و آخرین کسی رو که الان میخواستم ببینم دیدم.

"میدونستی که اینجا نمیخوامت؟"
از پشت در ناله کردم، اصلا حوصله ی روبه رو شدن باهاشو ندارم.

"باید حرف بزنیم"
هری گفت و به در مشت زد

"چیزیم هست که دربارش حرف بزنیم؟ اگه درباره ی تو و معشوقته من حوصلشو ندارم"
جوابشو دادم و سرجام نشستم

"لطفا فقط گوش کن. م-من میخوام جبرانش کنم. میخوام یه توضیحی بهت بدم. اگه قبولم نکنی مهم نیست فقط به حرفام گوش کن"
از پشت در التماس کرد

آه کشیدم و رفتم سمت در، اصلا نمیخواستم بازش کنم.
"برای آخرین بار میگم هری، یه دلیلی داره که نادیدت میگیرم. هنوزم نفهمیدی چرا از همه جا بلاکت کردم. یادت رفته چه غلطی کردی؟ واقعا اینقدر احمقی؟"

"لطفا! فقط-"
فین فین کرد
"میخوام باهات حرف بزنم. قسم میخورم نمیخوام مشکلی بوجود بیارم. باید باهات حرف بزنم"

"چرا تنهام نمیذاری؟"

بعد حرفم سکوت برقرار شد، ولی یه زمزمه هایی ازش میشندیم
"چون میخوام چیزی که خراب کردمو درست کنم"

آه کشیدم، اعصاب داشت خورد میشد
"اگه نری زنگ میزنم پلیس بیاد"

"تا وقتی که باهات حرف نزدم نمیرم"

Lipstick [H.S] | CompleteWhere stories live. Discover now