04

433 48 12
                                        


شاید باید خودمو بیشتر شبیهش می کردم.

"به زودی بهتون زنگ میزنیم،ممنون اقا." گفتم قبل از اینکه تلفنو سر جاش بذارم.

اخرین گزارشارو از اینی که الان تلفن زد توی کامپیوتر تایپ کردم و گزارشامو دوباره خوندم قبل از اینکه جزییات لازمو اضافه کنم.کار کند می‌گذره،اما اگه این تنها چیزیه که منو از افکارم دور میکنه،پس بهتره دیر بگذره.رفتم گزارشارو بذارم ولی صدای قدمای یه نفر و بعد مچاله شدن کاغذ شنیدم.و خیلی زود وقتی به دفترم برمیگردم، آیوی،تنها کسی که توی دفتر واقعا منو دوست خودش می‌دونه، کنار من راه میره.

"کولی،این سومین بار تو هفتس که گزارشارو یه جا دیگه میذاری. مطمعنی خوبی؟  " اون پرسید همونطور که رو صندلیم نشستم و کارمو ادامه دادم.آه کشیدم و همون‌طور که نگاش میکردم چشمامو مالیدم.

"سوالمو ول کن،تو شبیه گوه به نظر میرسی! " زمزمه کرد و به صورتم نگاه کرد. "اوه عزیزم، چی شده؟"

صورتمو ازش دزدیدم و به انعکاس خودم تو آینه کوچیکی که برای دفترم گرفتم نگاه کردم : چشمام به خاطر تمام شبایی که انقد گریه کردم تا خوابم ببره پوف کردن،لبام از گاز گرفتن و لیسیدن بیش از حد به خاطر استرسی که دارم ترک برداشته،گونه هام به خاطر اخم زیاد افتاده شدن.انگار حتی سعی نکردم از خودم مراقبت کنم،و به خاطرش از خودم متنفرم.

"مشکل اونه (هری) عزیزم؟" آیوی پرسید.به دسته های صندلیم چنگ زدم و برای خودم آه کشیدم.

"من اونو به عنوان یه آره در نظر میگیرم." اون گفت. "می خوای دربارش حرف بزنی؟"

"نه،نمیخوام و قصدشم ندارم." بهش پریدم.حتما غافلگیرش کرد چون بعدش هر دومون ساکت بودیم.کاش اون کارو نکرده بودم حتما فک می‌کنه من یه هرزم و

"میفهمم عزیزم،ببخشید." سمتم اومد و بغلم کرد.تموم تلاشمو کردم تا روی شونش گریه نکنم چون امروز به اندازه کافی داشتم.

منو هری چند روزه توی یه زندگی یکنواخت گیر افتادیم : از خواب بیدار میشم،صبحانه درست میکنم ، توی سکوت میخورم،کار میکنم،منتظرش میمونم تا بیاد خونه،و بیشتر وقتا گریه میکنم تا بیاد خونه و روی کاناپه بخوابه.

حتی جرات اینو نداره تا مث قبل منو صبحا ببوسه.حتی مث قبل درباره کارش و دوستاشو خونوادش با من حرف نمیزنه.حتی تلاش نمیکنه جک بگه و مث قبل دور و بر من بپلکه.انگار فقط با همدیگه زندگی می کنیم و وقتی بیرونیم،دوباره غریبه میشیم.دقیقا وقتی فکر کردم به زندگیش تعلق دارم، از جهانی که واسه خودش ساخته پرت شدم بیرون.

Lipstick [H.S] | CompleteWhere stories live. Discover now