و من شرط می بندم اون همه چی داره،شرط می بندم زیباعه، مثل تو.
توی چند روز گذشته،اون سرد شده بود،آروم از من دور تر و دور تر می شد.
بیشتر وقت ها نسبت به قبل خونه خونه نمیاد.میگه داره برای هر دومون اضافه کاری می کنه، و از اونجایی که من همسر خوبیم،همیشه وقتی وقت دارم توی دفتر براش غذا می برم،یا برای ناهار دعوتش می کنم،ولی هر دفعه که من برای ناهار دعوتش می کنم یا حتی براش غذا می برم،اون میگه جا نداره،یا تازه خورده.
الان ده و نیمه،و اون هنوز خونه نیست چون داره اضافه کاری می کنه،
ولی ما همه می دونیم اون تنها دلیلش نیست.روی کاناپه لم دادم وقتی بین کانالها می گشتم،یه چیزی برای دیدن پیدا کردم،و وقتی یه نوتیفیکیشن(notification) روی موبایلم گرفتم ،فکر کردم یه پیام خیلی با ملاحظه از یه نفره،ولی پیش بینیام بهترین حالتو در نظر گرفتن،چون به جاش اینو دریافت کردم:
Harry: خونه نمیام .امشب خونه نایل می مونم. زود برمیگردم. -H.
و این منو ناامید می کنه چون میخواستم با غذای مورد علاقش سوپرایزش کنم و میزو با شراب مورد علاقش چیدم، و الان یه طرف میز نشستم،استیک rib-eye (یه غذاعه) میخورم که دوباره یکم گرمش کردم
چون برای منتظر بودن اون سرد شده بود.و من نمی دونم کی اول برای منتظر بودن اون سرد شد : استیک، یا من؟
نا امیدی رو حس کردم وقتی خودم شرابو باز کردم.نا امیدی رو حس کردم وقتی گیلاسمو چشیدم، صبورانه منتظر شدم تا در باز شه و اونو ببینم که توضیح میده کجا بوده.
ولی الان یازده و نیم بود،و من شمعارو خاموش کردم و کیک کوچیکمون با کلمه های "سومین سالگردمون مبارک " که روش نوشته شده بود رو توی یخچال قایم کردم،و به میزی که مستقیم بعد از کار آماده کردم و غذاهایی که برای دوتامون درست کردم، خیره شدم،و از عصبانیت همه چی رو از روش پرت کردم،لیوان و ظرف های سفالی روی زمین خرد شدند.
وسایل آشپزخونه به همدیگه برخورد کردند و صدا دادند،موم شمع های بلند همه جای میز ریختند.وقتی به کثیفی رو به روم نگاه کردم، اشکارو حس کردم که از چشمام ریختند.من براش کافی نیستم؟شاید.اگه بودم،شاید اون خودشو در حالی که اون دخترو نگه داشته پیدا نمیکرد.
می تونم بگم وقتی بحث سر قیافس،اون دختر می بره،و شاید اون شخصیتی داره که باعث میشه هر کسی عاشقش شه.شاید اون دختر با طلسم،زیباییش و هر چیزی که من ندارم اونو به دست آورد.
شاید اگه میشناختمش میفهمیدم چرا بعضی وقت ها هری اونو بیشتر از من دوست داره.ولی نمیشناسمش.و هیچوقت نخواهم فهمید چرا اونو جای من انتخاب کرد.من زیادی پارانویایی ام؟زیادی ضعیفم؟زیادی محتاطم؟نمیدونم.
ساعت نیمه شبو نشون میداد و من داشتم خرده ریزه های شیشه و سفال رو از رو زمین جمع می کردم و تیکه های باقی موندرو با خاک انداز توی سطل زباله می ریختم.دستامو شستم و میزو پاک کردم،در حالی که همه چیزو تو سکوت انجام می دادم برای خودم آه کشیدم.حتی وقتی توی تخت خوابیدم، فکرام منو شب بیدار نگه داشتند.
شاید الان داره درباره اون دختر فکر می کنه،لمسش،پوستش،همه چیزش.و تمام فکراش به اون دختر بر میگرده،نه من. ولی شاید تفاوتش اینه: اون دختر باعث میشه دربارش فکر کنه.و شاید طوری که اون دختر پوستشو لمس میکنه با من متفاوته.من دیگه مطمئن نیستم،ولی شب هایی که من اینجوری میگذرونم خیلی غیر طبیعی اند . وقتی داشت خوابم میبرد آرزو کردم این کابوس زود تر تموم شه.
و من شرط می بندم اون خوب لمس میکنه، تو رو عاشق میکنه ، مثل تو.
****
های لاوز
اول ی معذرت خواهی خیلی بزرگ بدهکارم اون قسمتی که هری یه مسیج داده من فکر کردم از دید هریه و واسه همینم قسمت قبل گفتم
ولی الان دیدم از هری کلا ی پیام تو این پارت بود |:
نویسنده این قسمت گفته دختر داستانو قضاوت نکنید خیلیا هستن که خودشونو با طرف مقابلشون مقایسه می کنند و اینکه الان برای ساختن ی شخصیت قوی زوده ولی نگران نباشید اون و همچنین شما ب
زودی خوشحال میشین (؛
من سعی می کنم دوبار در هفترو آپ کنم ولی شاید بیشتر شد شایدم کمتر تابستونه ممکنه برای هر کسی مشکلی پیش بیاد (:
این قسمتو دوست داشتین؟
نظرتون درباره دختره چیه؟
به نظرتون زیادی بزرگش کرده یا بهش حق میدید؟
ووت و کامنت یادتون نره
All the love
UNIQUE
YOU ARE READING
Lipstick [H.S] | Complete
Fanfiction"شاید من باید خودمو بیشتر شبیهش می کردم " اون برای قلب عشقش رقابت میکنه حتی وقتی می فهمه اون به یه نفر دیگه فکر میکنه. ( Harry Styles AU ) [ Persian Translation] © All Right Reserved @styonces