همونطور که اشک میریختم یه صدایی باعث شد تصاویر از بین برن، رنگ ها از بین رفتن و صدا بلندتر و بلندتر میشد تا وقتی که چیز جز تاریکی نموند. چشمامو باز شدن و حواسم برگشت. وقتی صدای دخترمون رو که سعی میکرد بیدارمون بکنه شنیدم رو سینه ی شوهرم آهی کشیدم.
"مامانی! بابایی!"
با صدای نازش گفت و پرید روی تخت. چشمامو کامل باز کردم و دیدم دخترمون داره بهمون نزدیک میشه، موهای فرفریش روی شونه هاش به بالا و پایین حرکت میکردناز بغل هری بیرون اومدن تا دخترمونو بگیرم بغلم، هری وقتی متوجه شد بغلش نیستم بیدار شد. نشست و موهای دخترمون رو نوازش کرد و گونشو بوسید
"عزیزم، برای بیدار شدن زود نیست؟"
هری از دخترمون پرسید و بینیشو با انگشتش فشار داد"میخواستم ببینم مامانی خوبه، تبش کم شده؟"
جواب هری رو داد و پشت دستشو روی سرم و گردنم گذاشت. هینی کرد و سریع دستشو عقب کشید که باعث شد من و هری بخندیم"چیزی نیست عسلم، تب مامان کمتر شده"
گفتم و بهش لبخند زدم
"ولی هنوزم نمیتونی مامانی رو بوس کنی وگرنه مریض میشی""ولی من میخوام مامانی رو بوس کنم!"
گفت و با ناراحتی اخم کرد"پس بابایی چی؟"
هری گفت و قیافه ناراحتی به خودش گرفت که باعث شد دخترمون سریع گونشو ببوسه"مامانی خیلی خوابیده"
خندید"منم بخاطر همین کل شبو پیشش دراز کشیدم و بغلش کردم تا بهتر شه"
هری جوابشو داد و نیشخندی به من زد
"الانم حالش بهتره"دخترمون خوشحال شد و شروع کرد به پریدن روی تختمون
"میتونیم برای مامانی صبحانه حاضر کنیم؟""البته عزیزم، یه دقیقه به بابا وقت بده"
هری جوابشو داد و قبل اینکه بیرون بره پیشونیشو بوسید"خوب خوابیدی، نه؟"
هری برگشت سمتم و با موهام بازی کرد"یه جوری بود...لطفا قضاوتم نکن"
"چی شده؟"
"خب اممم...تو یه جوری بودی"
"چجوری؟"
"تو خوابم بهم خیانت کرده بودی"
"خب بخاطر همین دیشب روی سینم گریه میکردی. فکر میکنی باید تعبیرشو سرچ کنیم؟"
هری باهام شوخی کرد و من بازوشو محکم فشار دادم"خب تو خیلی خوابیدی. اگه خواب عجیبی نمیدیدی تعجب میکردم"
گفت و لپمو کشید"خیلی واقعی بنظر میومد"
"اوه عزیزم"
پیشونیمو بوسید
"تو و دختر کوچولومون خیلی برام مهمین و من نمیتونم ترکتون کنم. فقط یه خواب بود، و همچین اتفاقی نمیافته بهت قول میدم."لبخند زدم و خودمو تو بغلش پنهون کردم
"نمیدونی چقدر عاشقتم""و من بیشتر عاشقتم"
گفت و محکم تر بغلم کردچند ثانیه ای تو آرامش دراز کشیده بودیم که هری حس کرد باید بره دستشویی. وقتی در دستشویی رو بست اس ام اسی به گوشیش اومد. اون اس ام اس و ترس واقعی شدن خوابم قلبمو ویرون کردن
لونا
امشب میای؟ xx°°°°°°°°°°°
یه خواب بود؟ :)
نبود...؟
حرفای نویسنده ی اصلی👇🏻👇🏻پس...این یه زنجیرهٔ خواب بود
هرچند این چیزیه که من واقعا میخوام نشون بدم، و من نمیخوام شماهارو با این کارم اذیت کنم.این عمیق تر از چیزه که فکر میکنین. و یادتون باشه که آهنگ سلنا هنوز تو اون استیج یهویی گیر کرده. اگه ما بیس رو روی اهنگ لیموناد بیانسه بذاریم و روی تیکه ”این واقعیه یا من دارم عقلم رو از دست میدم” تاکید بکنیم چون اون میگه که یه اتفاقایی داره میوفته که ازشون مطمعن نیست، ولی با یکم تحقیق و بررسی شاید اونارو بفهمه. هرچند که هری ممکنه یه خیانت کار باشه و همینطور نباشه. هری زندگی واقعی یه مرد وفادار و همینطور یه پدر عالیه.
یا شایدم ما اینطور فکر میکنیم...
اگر شماها گیج شدین، چپتر اول و بعد این چپتر رو بخونین این اتفاقی بود که بعد از چپتر ٠٠ افتاد. چون ما دخترمون رو دیدیم که رو قفسه سینه هری با یه عالمه شک و تردید خوابیده بود، همینطور اون خواب، همون که توضیح میده چرا لونا مثل یه شخصیت 2D برای شماست.
من قراره براتون یه پایان فرعی پست کنم که نشون میده این یه رویا نبوده.مراقب خودتون باشین عزیزای من، دوستتون دارم.
نظرتون چیه؟؟ :))) من که خودم خیلی شوکه شدم
All the love -P💚
YOU ARE READING
Lipstick [H.S] | Complete
Fanfiction"شاید من باید خودمو بیشتر شبیهش می کردم " اون برای قلب عشقش رقابت میکنه حتی وقتی می فهمه اون به یه نفر دیگه فکر میکنه. ( Harry Styles AU ) [ Persian Translation] © All Right Reserved @styonces