پایانی که میتونستن داشته باشن

279 24 5
                                    

پنج سال از آخرین باری که دیدمش، برای آخرین بار دستشو گرفتم و از اون پارک رفتم میگذره. شبی که به آپارتمان قبلیم برگشتم اشکامو پاک کردم و وسایلمو جمع کردم، آماده ی دور شدن از خاطرات و کابوس هایی که تو اون مکان کوچیک داشتم شدم.

پنج سال از وقتی که به این خونم اومدم میگذره، پنج سال از وقتی که به سریال ها علاقه مند شدم و سرپرستی چند حیوون رو قبول کردم میگذره. پنج سال از وقتی که تصمیم گرفتم تنهایی برم بیرون و برای خودم خوش بگذرونم و بیخیال همه چیز بشم میگذره. پنج سال از وقتی که یاد گرفتم به اشتباهاتم بخندم، آدمای مزخرفو تحمل نکنم و از خودم دفاع کنم میگذره. پنج سال از وقتی که یاد گرفتم برای خودم کار کنم و همه چیو از صفر شروع کنم میگذره. پنج سال از وقتی که اون قرارداد رو امضا کردم و صدای برخورد اون چکش چوبی به میز رو شنیدم میگذره، صدایی که آزاد شدنمو تایید میکرد. صدایی که صفحه ی جدیدی بهم بخشید، یه فرصت جدید بهم داد

و از اون موقع به بعد سعی کردم به گذشته فکر نکنم. ولی انگار سرنوشت دوست داره باهام بازی بکنه، برای همینه که الان رو به روی شوهر قبلیم نشستم و چایی میخورم و درحالی که بررسیش میکنم بهش که میگفت مادرش بخاطر اینکه یادش رفته برای مهمونی خرید بکنه سرزنشش کرده گوش میکنم. صورتش زیاد عوض نشده، ولی مشخصه که موی صورتش بیشتر شده، بدنش عضلانی تر شده چون ماهیچه هاش از پشت تیشرت سفیدش کاملا مشخص بودن.

"بعد این همه مدت هنوزم فراموش کاری"
گفتم و سرمو تکون دادم.

"و کارای مسخره ی من هنوزم یادتن، نه؟"
آهی کشید و جواب داد

"زیاده روی نکن"

ملاقات کردن شوهر قبلیم و حرف زدن باهاش جوری که انگار اتفاقی نیافتاده خیلی آرامش دهندست. هنوزم هستن کسایی که میگن رابطه ی دوستانه داشتن با شوهری که بهم خیانت کرده عادی نیست، ولی من خیلی روی خودم کار کردم و بهبود پیدا کردم و الان بعد از پنج سال به جایی رسیدم که دیدنش عذابم نمیده. هر کسی روش خاصی برای کنار اومدن با درد و خیانت داره، روش منم زیاد فرق نمیکرد. من بخشیدمش، ولی باید بگم هنوزم آمادگی وارد شدن به رابطه ای رو ندارم.

"اینکه...دوباره میبینمت خیلی خوبه، میدونی؟ بعد این همه سال، فکر نمیکردم منو به خونت دعوت کنی و باهام حرف بزنی"
گفت و از چاییش خورد و از ایوان خونم به منظره ی دریا خیره شد

خونه ی من جاییه که هری هیچوقت خوشش نیومد. اون همیشه دوست داشت تو خونه های ویلایی زندگی بکنه ولی من دوست داشتم کنار دریا زندگی بکنم. هری میگفت دریا از شهر خیلی دوره و جاییه که حوادث طبیعی میتونن زیادی مشکل ساز بشن. ولی من دوست داشتم کنار دریا باشم.

"چیزی نیست هری، بالاخره ما دوستیم"
من لبخند زدم و عکس العمل هری قابل پیشبینی بود، صورتشو جمع کرد و آه کشید

Lipstick [H.S] | CompleteWhere stories live. Discover now