با صدای خالم دست از نوازش البا کشیدمو به خاله امی نگاه کردم
"گوش کن آلی...منظورم وایولت گوش کن یه چیزایی هست که تو باید بدونی تو...تو نمیتونی همیشه اینجا بمونی!"سریع از جام بلند شدم و با ناراحتی به خالم نگاه کردم"منظورتون چیه؟نگین که مجبورم برگردم به اون زندان لعنتی!"چشمام سوختگیشون دوباره شروع شده بود و احساس میکردم لازمه یکیو الان بکشم تا بتونم خوب شن نمیدونم چرا این حسو داشتم...
"اروم باش وایولت ما فقط داریم حرف میزنیم...تو یه چیزاییو نمیدونی تو قراره از اینجا بری ولی نه به این منظور که من نمیخوام پیشم باشی برعکس میخوام ولی باید اول حقیقتو بدونی"
حالا دیگه نگران شده بودم"میشنوم!"
خالم با انگشتاش بازی میکردو بلاخره تونست حرف بزنه"نگاه کن وایولت تو...تو یه ادم کامل نیستی تو...دو جنسه ایی یعنی ماوراء الطبیعی (؟)هستی!"
با این حرفش انگار یکی نشسته کنارم فقط داره قلقلکم میده!ناخوداگاه شروع کردم به بلند خندیدن ولی خالم هنوز ناراحتو جدی به نظر میرسید پس دست از خندیدن برداشتم و با یه قیافه متعجب و سوالی نگاش کردم"میشه منظورتونو از این حرفا بدونم؟"
خالم بلند شدو یک کتاب بزرگ و خاک گرفته برام اورد
اون اومدو دقیقا کنارم نشست و اول کتاب قدیمیو باز کرد"ادمای دو جنسه یا ماوراءالطبیعی چند دسته ان بعضیاشون خطرناکو غیر قابل کنترلن ولی بعضیای دیگه میتونن خودشونو کنترل کننو خوب هستن این دو دسته بر میگرده به سالها پیش"حرفشو قطع کردو صفحه ایی خالیو اورد جلوم ولی چیزیو که میدیدم باور نمیکردم
صفحه خالی شروع کرد به پر شدن از کلمه ها و عکسا حتی بعضی از عکسا حرکتم میکردن کلمات مثل رمز بودن کوچیکو بزرگ میشدنو تکون میخوردن تا این که انگشتم به کلمات برخورد کردو کتاب دست از لرزش اهستش برداشت
(داخل کتاب شدیم)
سال ها پیش 4 دسته در این سرزمین بزرگ فرمانروایی میکردن هر 4 دسته قلمروهای خودشونو داشتن و باهم متحد بودن و نسبت به دشمنانشون قویدسته اول گرگینه ها و گرگ ها بودن که خیلی بهشون احترام گذاشته میشد این دسته تشکیل شده بود از هیومن هایی که دو جنسه بودند و میتونستن قیافشونو به شکل گرگ کنن این اتفاق در ماه چهاردهم اتفاق میوفتاد ولی طلسم شکسته شد و گرگینه ها تونستن در همه ی مدت تغیر شکل بدن!پادشاه این دسته و قلمرو از همه قویتر بودو گرگ بزرگی بود!اسم پادشاه وولو(wolve)بود پس اسم کل این دسته به نام wolves در جهان شناخته میشد
دسته دوم خون اشام ها بودن فرق زیادی با وولوز ها نداشتن فقط نمیتونستن به حیوونی تبدیل بشن ولی میتونستن با یه زخم کوچیک برای خودشون هم نوع بسازن عمرشون جاویدان بود هیچکس نمیدونه چطور میشه اونارو از بین برد تا وقتی که طلسم وحشتناکی قلمرو اون هارو در بر گرفت اون ها نمیمیرن مگه این که اتیش بگیرن اگه گاز بگیرن میتونن بقیرم تبدیل به خون اشام کنن پادشاه این قلمرو شاه دیمون بود اسم این دسته قرار گرفت ومپس(vamps)اونا تو جنگ خیلی بیرحم بودن!
YOU ARE READING
violet ||h.s||
Fanfictionهمونطور که دمشو تکون میده دنبال وایولت میره"کام ان وایولت فقط یک بار" وایولت روشو میکنه اونور"برو پی کارت هری..."