im..im liam

92 10 0
                                    

هنوز میتونستم حس کنم که اون گرگینه دنبالمه
تا جایی که میتونستم داشتم سریع میدویدم

زیر پاهام یخ زده بودو هر لحضه نزدیک بود که سر بخورمو به درختا برخورد کنم یا از بلندیا پرت شم پایین

میتونستم دور شدن گرگینه هارو بیشتر حس کنم پس سرعتمو کم کردم و صدای برخورد کردن اب های یخ زده به هم بهم ارامش میدادن

"آ..آلبا ا..اروم تر ما اونارو..گم..گم کردیم هوووف"یه نفس عمیق کشیدمو خودمو کشیدم

آلبا شروع کرد به پارس کردن سعی کردم ارومش کنم ولی از شانس بدم صدای غرش گرگ شنیدم

"وایولت ببین من نمیخوام اذیتت کنم ما فقط قرار حرف بزنیم ما نمیخوایم بکشیمت..."

آلبارو محکم چسبیده بودمو سعی میکردم از اون گرگینه دور بشم"من نمیخوام باهات حرف بزنم..."

"وایولت ما باید تورو با خودمون ببریم به..."

عصبانی شدم اون منو از خالم دور کرده و حالا میخواد منو با خودش ببره"تو فقط داری سعی میکنی مثل بقیه گولم بزنی!تمام زندگیم گولم زدن میخوای منو با خودت ببری ولی من باهات هیجا نمیام برمیگردم به همونجایی که ازش اومدم"

"وایولت عقب نرو...وایووولت"با هر کلمه ایی که میگفتم عقب تر میرفتم و الان فهمیدم منظورش از عقب نرو چیه چون میتونستم حس کنم با یه قدم دیگه از یه جایی پرت میشم پایین

"ب..بهم نزدیک نشو...گفتم بهم نزدیک نشو"جیغ زدم ولی اون اهمیت نمیدادو سعی میکرد ارومم کنه و بهم نزدیک بشه"وایولت لطفا دستتو بده به من...همین الان وایولت!"

کنترلمو از دست دادمو از اون بالا سر خوردم پایین انقدر غلت خوردم که تمام بدنم خیسو یخ زده بود

سریع از جام بلند شدمو همونطور که کنار دریاچه میدویدم آلبارو میدیدم که اون بالا با سرعت زیادی دنبالم میکرد

"بدو آلبا افرین دختر خوب"اون زوزه کشیدو سریع تر دوید و چون هاسکی بود خیلی راحت از اون بالا پرید پایین

به بنبست خوریدمو من فهمیدم تمام این مدت پایین یه کوه بودیم که ابشارش یخ زده بوده

"آلبا کجا میری برگرد..."صدای دویدن کس دیگه اییم شنیدم پس معطل نکردمو سریع رفتم دنبال آلبا پشت ابشار یه غار نصفه و نیمه بود که از یه گوشش نور میومدو یه قسمتاییش گیاه روییده بود زمین و هواش مرطوب بود پس برعکس فضای بیرون گیاهای زیادی توش روییده بودن!

آلبا انگار که خسته شده بود بی حال شدو افتاد رو زمین عااو هاسکی بیچارم

خودمو پرت کردم رو یکی از تخته سنگای بزرگ شبیه مبلای راحتی بود سفت بود اما بد نبود

نفسمو با خیال راحت دادم بیرون ولی هنوزم میتونستم بو،حرارت و حتی دما و خستگی اون گرگینرو حس کنم!

violet ||h.s||Where stories live. Discover now