(سوم شخص)
کولشو با خستگی انداخته بود رو شونشو به سمت خونه حرکت میکرد،دم آلبا پایین بودو بدنش از خستگی و زخما مثل سگای خیابونی شده بودو هر لحضه ممکن بود از حال بره حال وایولتم شبیه کلاغای بدبختی بود که زیر یه طور گیر کردنو بال هاشون از وسط قطع شده"امم..ه..هی وایولت ن..نظرت درباره پیتزا..."حرف نایل با دیدن چشمای سیاه و بنفش که پایینشون کبود شده بودنو دندونای نیشی که پیش از حد تیز شده بودن قطع شد!
پوستش کاملا سفید شده بودو ناخناش هنوز کمی بلند و تیز بودن...لباش خون مرده شده بودنو رنگ سیاه و قرمز گرفته بودن و به خاطر سرما پوست لباش شکسته بود!
نایل سرعتشو کند کرده بود تا دیگه همراه وایولت قدم نزنه کی میدونه شاید یه ریون بال شکسته که بالاش به خاطر همیشه زندانی بودنش قطع شده بودن خطرناک تر از یه گرگ معمولی باشه.
همه پسرا کند تر از وایولت میرفتن تا نزدیکش نشنو عصبانیش نکنن!
بلاخره به خونه چوبی رسیدن و وایولت وارد خونه شد ولی بلافاصله وقتی وارد شد پشتش شروع کرد به درد گرفتن
(از نگاه وایولت)
درد شدیدی وارد کمرم شدو انگار هر لحضه استخونام میخوان از پشتم بیان بیرون حس واقعا وحشتناکی بودخسته تر از اینی بودم که بخوام به دردش فکر کنم یا حتی اتفاقات دورو برم ولی هر چی بیشتر دقت کردم دیدم رو زمین پهن شدم و صداهای دادو بیداد میاد ولی همه صداها خیلی کم بود و انگار هر ثانیه کمترم میشد
"فقط 5 دقیقه..."همه چی سیاه شد!
(2 روز بعد)
"به نظر...نمید...نه..نم...یخوا...با...ید...هی..هی"صداهای عجیب غریبی دورو برم میشنیدم و تک تک صداها برام اشنا بودسرم داشت از درد میترکید همه اونا همزمان حرف میزدنو این رو اعصاب بود
"فقط 5 دقیقه..."کلمو کردم تو بالشتی که زیر سرم بود حس کردم چند تا چیز دورمو گرفتن و این احساس خفگی و بهم میداد
سرمو برگردوندمو با چند تا کله که گوشای شبیه به گرگ داشتن روبرو شدم
با تمام توانم جیغ کشیدم و چسبیدم به دیوار هر 5 تای اونام چسبیدن به دیوار روبرویی من جیغ میزدم اونا جیغ میزدن من جیغ میزدم اونا جیغ میزدن تا این که با استفاده از جادو یه کتابو برداشتم زدم تو سر همشون و بلاخره خفه شدن
"احمقای گرگینه اییه بوگندو میشه بگین اینجا چه غلطی..."با به یاد اوردن اتفاقات احساس کردم تمام بدنم یخ زد
سرمو انداختم پایین و ادامه حرفو تموم کردم"میکنین..."
از جام بلند شدم و لیامو دیدم که میاد طرف"امم وایولت گوش کن 2 روزه که گذشته و تو کال خواب بودی یعنی از هیچ قدرتی استفاده نکردی تو بال داریو هنوز نتونستی ازشون استفاده کنی این باعث شده سرعت در اومدن بالا و دردش بیشتر بشه برای همین چند بار تو خواب خونریزی شدید کردی که این یعنی همین امشب باید بالاتو بدست بیاری"
حرفشو قطع کردم و دست به سینه وایسادم"کیا خالمو کشتن؟چطور میشه پیداشون کرد؟چرا کشتنش!"
پسرا نشسته بودنو لیام روبرو من رو تخت بود "وایولت ما مطمعن نیسیمو حرفیم نمیتونیم بزنیم ولی اول باید حاظر شیو باما بیای بیرون نزدیک ساعت 8 و امشب ماه کامله قدرتاتو بدست میاری و بعدش رو این موضوع فکر میکنیم تو با هری میای بقیه پسرا میرن دنبال وسایل و منم..."
وات ده هل وایسا ببینم!
"کدوم وسایل"ترسناک به نظر میرسید اونا میخوان چیکار کنن
نایل گردنشو خاروندو بهم نگاه کرد"خب..وقتی میخوای قدرتاتو بدست بیاری باید وسایلیم باشه و نگهت داره میدونی..."
"انقدر وحشتناکه؟"پرسیدمو مشتمو بیشتر فشار دادم
"اره...انقدر وحشتناکه"هری گفتو آه کشید
_______________________________
بچه ها ببخشید امروز فقط همینقدر تونستم آپ کنم امتحانام شروع شده و تا پایان امتحانات فکر نکنم بتونم آپ کنم
YOU ARE READING
violet ||h.s||
Fanfictionهمونطور که دمشو تکون میده دنبال وایولت میره"کام ان وایولت فقط یک بار" وایولت روشو میکنه اونور"برو پی کارت هری..."