fight!

107 10 5
                                    

اینم وایولت!
____________________

دو سه روز گذشتو پسرا همراه با خالم برای امنیت بیشتر من تصمیم گرفتن فردا اینجارو ترک کنیمو بلاخره بریم به مدرسه ایلرمونی هری گفته بود که مدرسه تو یه بعد دبگه وجود داره و روشای مختلفی هست تا بری داخل اون بعد در حقیقت ما تو اون بعدیم ولی مردم راه مدسرو نمیبینن

خالم کوله و چمدونو پر کرده بود از کتاباو لباسای گرم از اونجایی که من سرمایی بودم ولی فصل مورده علاقم زمستون بود

" هوووف حوصلم سر رفته"ما فردا حرکت میکنیم ولی الان امروزه و من الان نمیدونم امروز باید چیکار کنم

رو تختم دراز کشیدمو دارم با حسرت به لامپ خاموش ابی رنگ بالای سرم نگاه میکنم دلم میخواست از کتابم سوال بپرسم اما اون از منم بی حوصله تر بود

احساس کردم یه چیزی زیرم وول میخوره بلند شدمو بالام با سرعت باز شدن چپ چپ از تو اینه نگاشون کردم "الان من خواستم باز شی؟"لعنتی وایولت خفه شو اون که چیزی نمیفهمه یادم اومد من هنوز بلد نیسم پرواز کنم کسیم نیس کمکم کنه پس کتابو خودمو سقف بهترین پیشنهاده کتابو قاپیدم تو دستم وول خورد برای همین از قصد اونورتر گرفتمش سر کتاب خورد به پنجره و کتابم فقط فوش میداد روی پنجره وایسادمو با استفاده از دستو پاهام از دیوار بالا رفتم

اوه خدای من، من باید بیشتر ورزش کنم! وقتی رسیدم به سقف اروم بالامو باز کردمو به پایین خونه نگاه کردم اب دهنمو قورت دادمو به کتاب نگااه کردم"بهم بگو چیکار کنم...الان"اون کتاب خوبی نبود اصلا نبود خیلی لجباز بود پس نباید بهش رو میدادم

کتاب اول لجبازی کرد ولی دیدم که داره گوشش میسوزه پس سریع جوابمو داد فکنم اون مصعوله که هر چی میگم انجام بده کتاب گفت که برای شروع باید بالامو باز کنم بعدش باید سعی کنم تکونش بدم همین

ممنون اینارو که بابای منم میدونه کتاب عزیز
ولی هر کوفتی که بود انجامش دادم بالامو اروم تکون دادم احساس کردم یه لحضه وزنم سبک شد

دوباره ولی تند تر امتحان کردم ایندفعه واقعا از رو زمین بلند شدم جیغ زدم نمیدونم چرا ولی با تمام توان اسم هریو جیغ زدم کتاب میخندیدو من فقط بهش فوش میدادم اروم باش وایولت اروم باش داشتم مثل عروسکای خیمه شب بازی تو هوا تکون میخوردمو دستو پا میزدم بفرما بالامم باهام لج کرده بودن

هری تو حالت گرگیش در حالی که دهنش پر هیزم بود دوید طرف خونه و هیزمارو ریخت زمین به حالت انسانیش برگشت داد زد:

"توی احمق اون بالا چه غلطی میکنی"اوه واو در این حد دیگه انتظار نداشتم خیلی بی اعصاب بود

دیگه تحمل نکردمو نذاشتم جلوش زایه بشم بالامو کنترل کرده بودم و حالا دیگه دستو پا نمیزدم مثل ادم (شاید بهتره بگم یه پرنده)تو هوا پرواز میکردم که یه دفعه استخون بالم صدا دادو از هوا پرت شدم زمین و دقیقا رو استایلز سقوط کردم

violet ||h.s||Where stories live. Discover now