دوشنبه برات یه نامه نوشتم
هری عزیز،
میدونم حرف نزدیم، این فقط بخاطر این بود که من تمام مدت حس بدی درباره ی خودم داشتم و آرزو میکردم میتونستم خوبت کنم، ولی نمیتونم. کاش میتونستم اول بقیه رو نجات بدم بعد خودم رو، ولی نمیتونم. حس بدی درباره ی خودم داشتم چون تو تنها کسی هستی که بهش اهمیت میدم ولی نمیتونم نجاتت بدم.
با عشق،
ابی.سه شنبه به خودم قول دادم که هر دوشنبه برات یه نامه بفرستم
چهار شنبه بهم زنگ زدی و ازم خواستی باهات قرار بذارم
پنج شنبه رفتیم بولینگ و تو یه ضربه ی خیلی خوب زدی
خیلی بهت افتخار میکردم
جمعه موافقت کردیم که درباره ی مشکلاتمون فقط توی نامه ها حرف بزنیم
شنبه ازت درباره ی اولین دیدارمون پرسیدم
یک شنبه جواب گرفتم
ابی عزیز،
ما توی ساحل بودیم، تو گریه میکردی و خیلی مست بودی. ازم پرسیدی میتونم برات ستاره ها رو بشمارم یا نه و ما برای ساعت ها اونجا نشستیم و ستاره ها رو شمردیم. کاش میتونستیم گاهی اوقات دوباره انجامش بدیم.
با عشق،
هری.Mahshid.
YOU ARE READING
disorder ➳ h.s. (persian translation)
Short Story" من با بیماری روانیم یا نقص هام توصیف نشدم بلکه با جوری که زنده موندم و پیروز شدم توصیف شدم "