دوشنبه غذام رو بالا آوردم چون یکی از دختر های کلاس باهات لاس زده بود
تو گفتی اون واقعا خوشگل بود
و من سعی کردم برات یه نامه بنویسم ولی به جای مداد از تیغ و به جای جوهر از خونم استفاده کردم
امیدوارم اشکالی نداشته باشه
سه شنبه یکم از ناراحتیم کم شده بود پس تصمیم گرفتم برات نامه بنویسم
هز عزیز،
اون میتونه یه نقاشی دوست داشتنی بکشه
ولی این داستان پیچیدگی هایی داره
قلم نقاشیش یه تیغه
و بومش مچ دستشه
اون نقاشی زیباش رو میکشه
با رنگی به قرمزیِ خون
درحالی که از قلم تیزش استفاده میکنه
اون در آخر بالاخره مُرد
نقاشی زیباش به آرومی
روی بازوش محو شده بود
خون در بدنش جریان نداره
اون دیگه نمیتونه به خودش صدمه بزنه
اون نقاشی زیباش رو کشید
ولی این نقاشی پیچیدگی هایی داره
میبینی
عقلش تیغش
و قلبش مچ دستش بودکاش خودم این شعر رو نوشته بودم ولی متاسفانه از تامبلر گرفتمش
با عشق،
ابیپی نوشت : ببخشید من هنوز "ابیِ تو" نیستم
چهارشنبه ازم پرسیدی چرا دوباره دستبند انداختم
بهت گفتم اون گربه دوباره اومد و خوشبختانه تو چیزی از جزییات نپرسیدیپنج شنبه بهم گفتی زیبا به نظر میرسم
حرفت رو باور نکردم و دوباره خودم رو بریدم
جمعه بهم گفتی باید بری بیمارستان و ازم خواستی باهات بیام
شنبه اون ها توی استخوانت سوزن فرو کردن
تو سعی کردی گریه کردن رو بس کنی و من سعی کردم آرومت کنم
هردومون شکست خوردیم
یک شنبه ازم خواستی توی تخت بیمارستان باهات دراز بکشم
پس ما توی تخت موندیم و ناپدید شدن خورشید رو تماشا کردیم
هیچ وقت خوشحال تر از این نبودم
ابی عزیز،
تو رفتی تا غذا بگیری پس تصمیم گرفتم برات نامه بنویسم
من نمیدونم ما چی هستیم ابی، ما دوستیم یا بیشتر؟ من سعی کردم ازت بپرسم، واقعا سعی کردم، ولی خیلی از اینکه ولم کنی میترسیدم. میدونم وقتی کسی بهت نزدیک میشه ازش فرار میکنی، اینو متوجه شدم.
تو نمیخوای خوشحال باشی ابی؟ من وقتی با توام خیلی خوشحالم، ابز. نمیتونم بهت بگم الان چقدر خوشحالم. اون شب، وقتی عشق بازی کردیم، فکر کردم برات معنی داشته باشه. ولی تو نمیخواستی دربارش حرف بزنی. من سعی کردم نشون بدم مشکلی ندارم، ولی دارم.
کاش وقت بیشتری داشتیم.
هری تو.
پی نوشت : میخوای دوست دختر من باشی؟
Mahshid.
YOU ARE READING
disorder ➳ h.s. (persian translation)
Short Story" من با بیماری روانیم یا نقص هام توصیف نشدم بلکه با جوری که زنده موندم و پیروز شدم توصیف شدم "