• هفته ی پانزدهم

333 47 25
                                    

دوشنبه نامه ات رو دریافت کردم

ابی عزیز،

زمانی که تو این رو میخونی

من مُردم

کاش میتونستم بهت بگم نوشتن چقدر سخته

ولی فکر کنم خودت بتونی از روی لکه های جوهر روی کاغذ بفهمی

الان که اینو مینویسم ما همدیگرو برای دوازده هفته ی سعادتمندانه ست که میشناسیم

و میتونم صادقانه بگم این دوازده هفته بهترین هفته های عمرم بودن

میدونی من با کلمات روی کاغذ رابطه ی خوبی ندارم پس سعی میکنم بهت بگم که

میخوام توی چند هفته ی بعدی بپرستمت

میدونم وقت زیادی ندارم ولی به هر حال تلاشمو میکنم

هر روز مریض تر میشم

ولی هر روز خوشحال تر میشم

بخاطر تو

توی پاکت نامه یه حلقه گذاشتم

مال توئه

ابی،

میخوای با من ازدواج کنی؟

کاش با هم پیر میشدیم

بچه دار دار میشدیم

نوه دار میشدیم.

کاش میتونستیم کنار ساحل یه خونه بخریم و ستاره هارو تماشا کنیم

مرسی که هیچ وقت ترکم نکردی

هری تو، برای همیشه.

سه شنبه با هیچ کس حرف نزدم

چهارشنبه هیچی نخوردم

پنج شنبه خون و اشکم همزمان از بدنم بیرون ریخت

جمعه تیغ پوستم رو و لبهام اون حلقه رو بوسید

شنبه منتظر نامه ات شدم ولی هیچ وقت نیومد

بدن بی جونم یک شنبه پیدا شد

---

این داستان همیشه یکی از مورد علاقه هام میمونه :)
امیدوارم یه روز - دور و نزدیکیش مهم نیست - خواننده های واقعیش رو پیدا کنه،
کسایی که کاملا حسش کنن :))))
و اینکه یه سری افراد که نظر نویسنده اصلا براشون مهم نبود در آخر داستان شروع به اعتراض کردن و هپی اندینگ خواستن، که نویسنده برای پایان جدید دو چپتر آخرو در نظر نگرفت و برای اون دسته از افراد یه پایان جدید نوشت (ولی این پایانو پاک نکرد و الان هردوش هست)
من اونو ترجمه نمیکنم چون به نظرم داستان خراب میشه :)

مهشید.

disorder ➳ h.s. (persian translation)Where stories live. Discover now