هری اطراف اتاق چرخ میزد تا بتونه یه لباس خوب پیدا کنه.لویی تا چند دقیقه دیگه اونجا بود که واسه شام برن بیرون اما هری هنوز حتی لباس هم نپوشیده بود. اون میدونست که نباید انقدر نگران باشه باتوجه به صدهزارتا قرار قبلیی که با لویی داشته اما این فرق میکرد.
اون بلاخره به یه جین تنگ مشکی و یه تی شرت سفید دکمه دار و بوت های قهوه ای راضی شد.
اون چشمش به یه کیف که گوشه اتاق بود افتاد و به این فکر افتاد که چیزهایی که داخلشن استفاده میشه یا نه.میشه گفت موقع برنامه ریزی امروز هری هِی میرفت بیرون چیزایی رو میخرید که فکر میکرد شاید لویی دوست داشته باشه اما الان اون حس میکرد که این مسخرس.
اون تصمیم گرفت که این تردیدش رو کنار بزاره و ازشون استفاده کنه پس اون رفت طرف کیف و وسایل داخلش رو بیرون اورد.
توی اون یه جفت شورت ابریشمی صورتی بچگونه با یسری طرح و یه پاپیون بالاش بود.
اون یکی از اونارو پوشید قبل از اینکه بقیه لباساش رو بپوشه و بعد هم از اتاقش بیرون زد.
همونطور که از پله ها داشت میرفت پایین با گوشیش داشت پیام میداد و حواسش نبود که خورد به جما و گوشیش از دستش پرت شد بیرون.
"هری چرا انقدر دست و پا چلفتی ای؟" جما گفت همونطور که چشماش رو میچرخوند.
"خفه شو" هری غر زد همونطور که خم میشد تا گوشیش رو از روی زمین برداره . همون موقع بود که صدای خنده ی جما بلند شد پس اون صاف وایستاد و برگشت سمتش " چی انقدر خنده داره؟"
"ت..تو پ..پنتی پوشیدی؟"اون تقریبا بین خنده هاش جیغ زد. صورت هری سرخ شد و اون سریع شلوارش رو بالاتر کشید.
"نه اونا فقط باکسرای ابریشمی صورتین"
"هرچی تو بگی هری.به من هیچ ربطی نداره که تو و لویی توی سکس چه مدلیین؟" اون جواب داد همونطور که هنوزم یکم میخندید.
خوشبختانه زنگ در به صدا در اومد پس هری فقط خیلی اروم به اون تنه زد و با داد از مامانش خداحافظی کرد قبل از اینکه در رو باز کنه و با لویی بره.
."سالگردمون مبارک عشق من" لویی گفت همونطور که داشتن پشت یه میز توی یه رستوران شیک ایتالیایی میشستن.
YOU ARE READING
But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]
Fanfiction"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97