Chapter 21

3.3K 413 327
                                    

جدا معذرت میخوام که انقدر فاصله افتاد و میدونم چقدر ناخوشاینده اینجوری واسه کسی که داستان و میخونه...
***

"هززززز، میشه کل روز رو بمونیم توی خونه و تلی ببینیم؟" لویی نالید همونطور که روی تخت دراز میکشید و هری رو نگا میکرد که لباس میپوشید.

امروز یه هفته بعد از مهمونی اعلام جنسیت بچه ها بود و پری اونها،زین و لیام رو به آپارتمان جدیدش که قرار بود با جید توش زندگی کنن ، دعوت کرده بود.

معمولا لویی کسی نبود که حوصله ی گشتن با دوستاش رو نداشته باشه ولی امروز یه حسی داشت که دلش میخواست فقط با هری دراز بکشه.

"یالا لویی اونی که دوقلو حاملس منم. اگه قرار به تنبلی باشه اون منم که باید تنبلی کنم.حالا هم پاشو لباساتو بپوش به پری گفتم بیست دقیقه ی دیگه میرسیم."

لویی ناله کرد ولی بهرحال از تخت قل خورد اومد بیرون.

"جهت اطلاع من میخواستم امروز بهترین سکس زندگیت رو بهت بدم." اون غرغر کرد همونطور که یه جامپر و شلوار ورزشی میپوشید، واقعا اهمیت نمداد که تیپش امروز چجوری بنظر میاد.

"اووو بوو، چه بد شد بهرحال من امروز اصلا توی مودش نبودم." هری fبا پررویی جواب داد باعث شد تا لویی فقط واسه جوابش هووف کنه.

"خیلی خب، واسه وقتی روی موود اومدی یادم میمونه ."

"میدونی که هرچی بخوام بهم میدی ددی." هری بطور فریبنده توی گوشش زمزمه کرد همونطور که دستش رو روی دیک لویی میکشید.

وقتی نفس لویی برید و یه ناله ی آروم از دهنش پرید بیرون شروع کرد به خندیدن.

بعد فورا هری به سمت در رفت.

"خیلی خب یالا بیا بریم."

لویی سرخ شد قبل از اینکه بلند شه و شلوارش رو درست کنه و دنبال هری بره.

There’s nothing rich folk love more

Then going downtown and slummin’ it with the poor

They pull up in their carriages and gawk

At the students in the common

Just to watch them talk

Take Philip Schuyler: the man is loaded

Uh-oh, but little does he know that

His daughter, Peggy, Angelica, Eliza

Sneak into the city just to watch all the guys at—

Work, work!

Angelica!

Work, work!

Eliza!

But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora