هنوز به وقت ناهار نرسیده بود که هری تصمیم گرفت با پری روبرو بشه. اونا توی تمام کلاسها باهم بودن اما هری یه رابطه ی نزدیک تر رو برای کمک بهش میخواست. چون شما نمیتونید با یه معلم حوصله سر بر که همش روبروتونه و راه میره و حرف میزنه هیچ کاری بکنید.
.
"هز، تو اصلا اون دخترو میشناسی؟چرا میخوای توی حاملگیش کمکش کنی؟" لویی پرسید.
"همه یه نفر رو احتیاج دارن لو، اینجوری نیس که من بخوام بشم پدرش، من فقط میخوام یکم حمایتش کنم چون من نمیتونم حتی تصورش رو بکنم که چجوری باید با همچین چیزی کنار اومد مخصوصا توی همچین سنی.تو اگه نمیخوای لازم نیس که باهام بیای اما من میرم که پیشش بشینم."
"ببین اگه تو میخوای که همچین کاری بکنی پس من 100% پشتتم و حتما حمایتش میکنم اما من خیلی توی همچین موقعیتایی خوب نیستم پس بهتره تو الان تنها بری و بعدا من رو بهش معرفی کنی وقتی که بیشتر شناختیش."
"خیلی خب بنظر پیشنهاد خوبی میاد بوو. تنهایی پیش زیام بهت خوش بگذره.دوستت دارم و توی کلاس بعدی میبینمت."هری گفت همنطور که به نرمی لبهای لویی رو میبوسید قبل از اینکه بره پیش پری که تنها یه گوشه نشسته بود.
"هی...من هریم . من تقریبا توی همه کلاسا باهاتم و قبلا چند بار باهم صحبت کردیم ولی مطمئن نیستم که تو یادت باشه."
"امم..اره..تورو یادمه.ببین اگه اینجایی که یه تیکه درباره ی اینکه چقدر هرزه یا جنده ام بهم بندازی، میشه بیخیالش شی؟ من کله روز رو از این حرفا شنیدم و روزم تا همین الان به اندازه کافی بد بوده."اون خیلی اروم گفت، بندرت بالارو نگاه میکرد.
هری بسرعت اخم کرد . پری جدا یه دختر دوست داشتنی بود.
"نه ، من واسه همچین چیزی اینجا نیستم.تقریبا واسه یه چیزی مخالف اینایی که گفتی .من فقط میخوام بدونی هروقت بهم احتیاج داشته باشی اینجام که کمک کنم هر وقتی که خواستی با کسی حرف بزنی یا هر چیزی.میدونم که شرایط سختیه برات."
پری بلاخره کاملا به بالا نگاه کرد و لبخند زد.
"ممنون هری . این خیلی ارزش داره."
"هروقت بهم احتیاج داشتی. حالا میخوای بهم بگی چرا روز بدی داشتی؟" هری مودبانه پرسید.
"خب ، همونطور که گفتم همه منو کل روز به اسم هرزه یا جنده صدا کردن.من از گروه چیرلیدرها پرت شدم بیرون، و همه ی ...خب همه اونایی ک فکر میکردم دوستامن ، منو ول کردن چون گفتن نمیخوان با من دیده بشن.من میدونم که همش اشتباهاته من بوده اما بازم این بهم آسیب میزنه."
"این فقط تقصیر تو نبوده، واسه بوجود اومدن یه بچه به دونفر احتیاجه و تو مشخصا داری با این به بهترین نحو کنار میای. تو به پدر مادرت گفتی؟"
YOU ARE READING
But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]
Fanfiction"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97