Chapter 14

3.5K 460 142
                                    

"هری!هری تروخدا پاشو." پری داد زد،همونطور که آروم میزد توی صورت هری میزد و سعی میکرد بیدارش کنه اما کارساز نبود.

تنها چیزی که پری خدارو بخاطرش شکر میکرد این بود که هری با شکمش روی زمین نیومده بود.اون از پشت یکم تلوتلو خورد بعد هم با پشتش  خورد زمین که باعث شد سرش کمی سفت ضربه بخوره.

پری سریع گوشیش رو در آورد و به شماره ی 999 زنگ زد و بهشون هر اطلاعاتی که لازم بود ، رو داد جز اینکه اون حامله اس.

وقتی میرسیدن اونجا پری بهشون میگفت چون نمیخواست که فکر کنن داره مسخره بازی در میاره.

وقتی اونها به پری گفتن که توی راه اونجان پری ازشون تشکر کرد و بعد از اینکه قطع کرد توی کانتکهاش گشت تلاش میکرد با دید تاری که بخاطر گریه کردنش داشت اسم یکی رو پیدا کنه و به اولین کسی که چشمش خورد که میتونست کمکشون کنه  ،زنگ زد.

"پز میشه شما دوتا عجله کنید و برگردین؟لویی واسه بار سوم که داره با من و زین از وقتی شما رفتین دعوا میکنه."لویی با مسخره بازی گفت.

"لیام..."پری از بین گریش هق هق کرد.

"پز گریه میکنی؟چی شده؟" لیام حالا با یه صدای جدی و نگران گفت.

"شماها باید بیاین ورزشگاه،درباره ی هریه.اون خیلی بد آسیب دیده." اون هق هق کرد.

"چی؟اوه خدایا.همین الان میایم."لیام قبل از اینکه از قطع کنه و از سرجاش بلند شه گفت.

"چی شده؟"زین فورا پرسید.

"پری بود،هری خیبی بد آسیب دیده و ما باید زود بریم ورزشگاه!"

لیام حتی وقت نکرد جمله اش رو تموم کنه که لویی شروع کرد به دوئیدن.

وقتی رسیدن به نزدیکیه ورزشگاه دیدن که یه سری امدادرسان()دور یه نفر که حدس میزدن هری باشه چون پری کنارش ایستاده بود و گریه میکرد ،جمع شدن.

زین و لیام به طرف پری دوئیدن تا ببینن چی شده درحالیکه لویی به سمت هری میدوئید.

"آقا خواهشا کنار وایسین."

"نه شما نمیفهمید ، اون دوست پسرمه و دو ماهه حامله اس."

"اطلاعات درباره وضعیت بهمون داده شده  و ماه داریم هر کاری که بهش کمک میکنه، انجام میدیم ولی شما باید کنار وایسین و اجازه بدین ما کارمون رو بکنیم. ما ایشون رو میبریم به اورژانس ولی فقط اطرافیان نزدیک میتونن باهامون توی امبولانس بیان پس متاسفم شما میتونین بیاین اونجا برای ملاقات."

یکی از اونها لویی رو مطلع کرد درحالیکه اونیکی هری رو توی آمبولانس میزاشت.

لویی فقط سرش رو با اشک که از صورتش میریخت پایین ، تکون داد چون میدونست که بحثی توش نیست.

But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora