جما واسه اینکه هری باید بالا میاورد دوبار زد کنار اما بازم اونها پنج دقیقه زودتر رسیدن . اون کمک هری کرد تا از ماشین پیاده بشه و وارد ساختمان بشه جایی که نشوندش قبل از اینکه برن واسه چکاپش.بعد از ده دقیقه یه پرستار اومد بیرون و گفت که میتون برن داخل.
جما کمکش کرد که بره داخل اتاق و بعد از اینکه روی تخت خوابید برگشت که از اتاق بیاد بیرون اما هری مچ دستش رو به ارومی گرفت .
"لطفا بمون"اون با ضعف گفت.
جما سرش رو تکون داد و روی یکی از صندلی ها نشست همونطور که یکی از پرستار ها علائم حیاتی هری رو چک میکرد.
"تب نداری اما فشار خونت خیلی بالاعه. سابقه ای اینجوری توی خانوادت داشتی؟"
"تا اونجایی که من میدونم نه."
" خیلی خب ما باید تحت نظر داشته باشیمت. بهرحال واسه چی اومدی دکتر رو ببینی؟"اون پرسید همونطور که پشت کامپیوتر نشست و اماده بود تا تایپ کنه . اما هری یهو ساکت شد.
خب اون شانزده سالش بود اما این به قبل برمیگشت، اون یه بچه ننه بود و آنه همیشه جای اون با دکتر حرف میزد.
هری به جما نگاه کرد تا کمکش کنه و اون چشمهاش رو چرخوند اما تصمیم گرفت کمکش کنه بهرحال. پس اون شروع کرد به حرف زدن همونطور که هری به پایین نگاه میکرد و با انگشتهاش بازی میکرد.
" کلی اتفاق افتاده .یکم بیشتر از یک ماه پیش اون دل درد و ورم داشت اما با یه کیسه ی آب گرم و چرت تموم شدن.تنها چیزی که موند باهاش خط تیره ای بود که از پایین نافش تا خط Vاش بود .
روز بعد اون کاملا خوب شده بود ولی یهو سر تمرین فوتبال غش کرد که خیلی واسمون تعجب اور بود چون قبلا اون هرچقدرم مریض بود هیچ وقت غش نمیکرد.
ما تصمیم گرفتیم که یکم صبر کنیم و بازهم روز بعدش اون خوب بود کاملا. همه چیز تا امروز عادی و خوب بود . اون یکم ورم داره و امروز صبح هم وقتی اومد تو آشپزخونه کاملا خوب بنظر میرسید بعد خیلی یدفعه ای صورتش جمع شد و به طرف دستشویی دوئید وبرای تقریبا بیست دقیقه بالا اورد .
اون گفت که حالش بهتره و واقعا هم خوب بنظر میرسید ولی باز سر تمرین فوتبال بالا اورد و دوبار هم تو راه اینجا."
پرستار تایپ کردنش رو تموم کرد و به طرف هری رفت.
"عزیزم میشه لطفا بخوابی؟ دکتر توی راهه،من فقط میخوام یه نگاهی به شکمت بندازم."
هری موافقت کرد و خوابید همونطور که پرستار بلوزش رو بالا میزد.
"هممم، خب تو مشخصا ورم داری و من خطی که خواهرت ازش صحبت میکرد رو میبینم. من میخوام چندتا فشار بدمت. اگه دردت گرفت بهم بگو."
ESTÁS LEYENDO
But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]
Fanfic"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97