Chapter 24

3.4K 384 293
                                    


لویی وقتی دید هری افتاد روی زمین وحشت کرد. فورا گوشیش رو درآورد و به 999 زنگ زد.

"با 999 تماس گرفتین، کارتون چیه؟"

"دوست پسرم، اون هفت ماه و نیمه حاملس و..."

"یه مرد حامله؟باشه بچه جون.میدونی که بخاطر سرکار گذاشتن و اشغال کردن این شماره میوفتی توی دردسر." مرد پشت تلفن گفت قبل از اینکه قطع کنه.

لویی از روی ناامیدی دستی توی موهاش کشید. بعد یادش اومد که شماره ی زویی رو داره پس فورا باهاش تماس گرفت و خوشبختانه اون با بوق اول گوشی رو برداشت.

"لو همه چی خوبه؟"

"نه.زویی من ترسیدم!"َ لویی قبل از اینکه بغضش بشکنه گفت.

"هری.ما برای سیسمونی بچه ها رفتیم خرید و گفت که یکم خستس ولی خوبه.بعد هم شروع کرد به بالا آوردن ولی بعدش گفت که خوبه ولی وقتی رسیدیم خونه از ماشین پیاده شد و از باسنش خون ریزی شدید داشت و بعد هم بیهوش شد."

"خیلی خب لوسس عزیزم ازت میخوام که آروم باشی و اون و به ماشین برگردونی و به اورژانس برسونی فورا.من و تیمم اونجا منتظرتون هستیم ."

لویی بهش گفت که فورا خودش رو میرسونه اونجا و بعد هم قطع کرد قبل از اینکه هری رو بلند کنه و بزاره توی ماشین و به سرعت راه بیوفته.

اون به مامان خودش و آنه زنگ زد و درباره اتفاقی که افتاده بهشون گفت و هردوشون گفتن که خودشون رو میرسونن به بیمارستان. مامان خودش مجبور بود که اول دخترارو برسونه خونه ی پرستار.

همونطور که زویی گفت ، وقتی که اونها رسیدن به بیمارستان اون و تیمش آماده بودن. هری رو از ماشین بیرون آوردن و فورا لباساش به جز باکسرش رو در آوردن قبل از اینکه با تخت ببرنش داخل ولی زویی برای یه لحظه وایستاد.

"اون الان دیگه اینجا پیش ماعه، ما باید شرایطش رو بررسی کنیم و ببینیم که باید چیکار کنیم بعد من به محض اینکه چیزی دستگیرم بشه میام و بهت خبر میدم.توی اتاق انتظار منتظر بمون و سعی کن آروم باشی عزیزم ، ما کاملا مراقبش هستیم."

لویی سرش رو تکون داد و سریع بغلش کرد قبل از اینکه اجازه بده اون پیش گروهش برگرده.

"لویی!لویی چه خبر شده؟"

لویی به سمت راستش برگشت و جما رو دید که به سمتش میدوئید.

"مامان داره ماشین رو پارک میکنه ولی اون فقط مارو به سرعت رسوند اینجا و هنوز هیچی بهم نگفته."

"اون بالا آورد،و یه خونریزی شدید بین پاهاش داشت و بعد هم بیهوش شد، من خیلی ترسیدم."

جما شروع کرد به گریه کردن و همدیگه رو بغل کردن تا وقتی که آنه دوئید داخل با جی که پشت سرش بود  و لویی رو بغل کردن.

But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt