"هری لاو اماده ای؟باید به موقع به وقت دکترت برسیم." لویی گفت همونطور که به ارومی به در دستشویی ضربه میزد.
چند هفته ای گذشته بود و پری دیگه هشت ماهش بود و هری توی هفته ری چهاردهم بود که میشد تقریبا سه ماه.
"نه برو ببینم."هری فین فین کرد که باعث شد لویی از روی نگرانی اخم کنه.
دو هفته بود که لویی خوب هری رو ندیده بود بجز توی مدرسه چون مجبور بود از خواهراش نگهداری کنه وقتایی که مامانش باید اضافه کاری میموند توی بیمارستان.
"هز لاو لطفا در و باز کن، اتفاقی افتاده؟"
"نه"
"هزا خواهش میکنم بیبی."
هری اجازه داد یه هق هق کوچک از دهنش بپره بیرون و حس کرد که قلبش شکست.
بعد از اون هری دیگه جوابی نداد پس لویی رفت طبقه ی پایین توی آشپزخونه سراغ کابینتی که میدونست آنه کلیدهای یدک رو توش نگه میداره و اونی که ماله اتاق هری بود رو برداشت.
برگت طبقه ی بالا و کلید رو توی قفل کرد و به اورمی بازش کرد.
"اوه هزا"لویی با زمزمه آه کشید وقتی وارد اتاق شد.
هری روی مبل کوچیک کنار اتاقش توی خودش جمع شده بود یه جامپر گشاد و بزرگ پوشیده بود و گریه میکرد.
"مشکل چیه لاو؟"لویی پرسید همونطور که روی مبل مینشست و سر هری رو روی پاش میگذاشت و به نرمی انگشتهاش رو بین موهاش میکشید.
"من افتضاح بنظر میام، یدفعه کلی چاق شدم و دیگه هیچ کدوم از لباسهام اندازم نیست، حتی نمتونم دکمه ی جینم رو ببندم و هوا امروز زیادی واسه پوشیدن جامپر گرمه و من نمیخوام که تو اینجوری من و ببینی چون این چندوقته تو تمام مدت توی مدرسه منو با جامپرای گشاد دیدی و الان من نمیتونم بپوشمش و من کلی از دو هفته ی پیش تا حالا چاق شدم و متنفرم از اینکه تو فکر کنی من چاقم و فکر نکنی من به اندازه ی قبل جذابم و ..."
حرفای هری بوسیله ی لویی که خم شد و لبهاش رو روی لبهای هری گذاشت، قطع شد.
"هری تو فوق العاده ای. تو همیشه برای من بی نقصی و حتی اگه ممکن باشه الان بی نقص تری چون بچه هامون رو با خودت داری، خانواده ی آیندمون." اون شروع کرد به حرف زدن همونطور که سعی داشت جامپر هری رو بالا بکشه ولی هری دستش رو گرفت و متوقفش کرد.
YOU ARE READING
But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]
Fanfiction"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97