د.ا.ن لویی
برای دورهمی های دوستانه و چند نفرهٔ آخر هفته، خونهٔ زک یه پاتوق عالی محسوب میشد
یه خونهٔ مجردی نسبتا بزرگ تو اطراف شهر، به دور از شلوغی و مزاحمت و سر صدا های اضافی...
زک، دوست دوران بچگی نایل بود که سال پیش به طور اتفاقی همدیگه رو تو فروشگاه دیده بودن
خب این شکمو بودن نایل یه جایی بدردش خورد! بالاخره سه بار تو طول هفته فروشگاه رفتن باید به یه نتیجه ای میرسید
دستمو روی زنگ فشردم و با استرس به نایل که ظاهرا خیالش راحت راحت بود، نگاه کردم
انگار نه انگار که تقصیر اونه که ما دیر رسیدیم
در باز شد
لبخند بی رنگی تحویل چهرهٔ خندون زک دادم و بغلش کردم
_سلام
دستشو چند بار محکم پشتم کوبید
_سلام، منتظرتون بودیم
_ببخشید میدونم دیر رسیدیم، ولی من بی تقصیرم... نایل وقتو تلف کرد، ما با هم رفتیم خونشون تا گیتارشو بیاره..... صبر کن ببینم... منتظرمون بودید؟ مگه زین رسیده؟
از بغلش بیرون اومدم و با تعجب نگاهش کردم
تک خنده ای کرد و سر تکون داد
_معلومه که اومده... درست یک ساعته که منتظرتون بودیم، البته اشکالی هم نداره... عوضش نایل برامون میخونه... مگه نه کله طلایی؟
نگاه متفکری به نایل که داشت سرفه میکرد انداخت
نگاهمو بین اون دو تا رد و بدل کردم
_مث اینکه زیاد از پیشنهادت خوشش نیومد
زک خندهٔ با مزه ای کرد و خیلی کوتاه نایل رو تو آغوش گرفت
به سمت داخل هدایتمون کرد، پرسیدم
_مگه قرار نبود زین بره و از خونشون بوم و رنگ نقاشیشو بیاره و ما هم بیایم اینجا تا اون خودشو برسونه؟
زک که جلوتر از ما میرفت نگاه کوتاهی بهم انداحت و گفت
_آره... ولی خب شما دو تا خودتونو دیر رسوندین، و گرنه اون به موقع اینجا بود
_میدونم معطل شدین، اصرار نایل بود که گیتارشو همراهش بیاره، یه دفعه هوس کرد برامون آهنگ بزنه
_اشکالی نداره رفیق، بیخیال
با اینکه نمیدید ولی سری تکون دادم و به نایل نگاه کردم
شونه هاشو بالا انداخت و لب زد
_مگه تقصیر منه؟
چشم غره ای بهش رفتم و مث خودش لب زدم
YOU ARE READING
It Was happenstance [Larry Stylinson]
Fanfictionچی میشه اگه یه روز خیلی اتفاقی یه رقیب واسه خرخون ترین بچه دبیرستان پیدا بشه؟؟! حس اونها نسبت به هم چی میتونه باشه؟؟! دوستی یا نفرت؟؟؟! خب معلومه که همه میگن نفرت... البته نه! شاید در نظر اول تنفر به نظر بیاد... اما در باطن اون ها دوستی و علاقه پنها...