part 22

216 34 60
                                    

د.ا.ن لویی

ساعت ا دوازده گذشتع بود و راننده جوری حرکت میکرد ک انگار قرار نیس بعد از رسوندن ما برگردع خونه

_همینجاست

با صدای هری ماشین متوقف شد و پیاده شدیم

نگاهی ب رو ب رو و اطراف انداختم و سکوتو شکستم

_اوه پس خونه هامون نزدیکه

هری ریز خندید و سر تکون داد

_نکنه خیال داری هرروز بیای زنگ بزنی و در بری؟

_افرییینننن، دقیقاااا

خندیدم و اروم زدم ب کتفش
تلو تلو خورد و دولا شد و دلشو گرفت
منم اگه اینقد میخندیدم الان دل درد گرفتع بودم
از خود بیمارستان تا همینجا داره میخنده

با فک کردن بهش یاد ی چیزی افتادم و سریع پرسیدم

_راسی هری، مشخص نشد کی باهات تصادف کردع؟؟

تک سرفه ای کرد و گفت

_ن، من تموم چیزایی ک پلیسا خواستنو بهشون گفتم، قرارع دربارش تحقیق کنن...

_اوکی، اگه چیزی شد خبرشو بم بدع

_حتما، خب دیع من باید برم

دستامو باز کردم

خندید و خودشو تو بغلم جا داد
محکم ب خودمو فشردمش... عطر تنشو نفس کشیدم و زیر لب زمزمه کردم

_بغلی نرم خودمیییی

خندید و سرشو ب سینم فشار داد و بعدش ا حصار دستام بیرون اومد

_مرسی بابت همه چی

_خخخ....... برای ی دوست، هرکاری کنی جز وظیفه نیس

چشمک بامزه ای بهش زدم

_برو، برو ک سلین نگرانت میشع، خعلی وقتع منتظرته

_باشه، بازم ممنون

ی بار دیع همدیگه رو کوتاه بغل کردیم

_مواظب خودت باش، فرشته کوچولو

انگار ذوق کرد، حالت چشماش عوض شد و شوق رو تو کل اجزای صورتش میشد دید

-تو هم همینطور... اما، اولین باره ک ی نفر بهم میگه فرشته

سرشو انداخت پایین

با لحن‌ شیطنت امیزی گفتم

_خب شاید بخاطر این باشع ک انسانای معمولی نمیتونن فرشته هارو ببینن

با خنده مشتی ب بازوم زد

_عوضییی، ینی میخوای بگی تو هم فرشتع ای؟ این منصفانع نیس... تو داری با استفاده ا من فقط ا خودت تعریف میکنی

قیافه حق ب جانب ب خودش گرفت، لباشو بیرون داد، دستاشو ب کمرش زد و با حرص نفس میکشید

این لعنتی حتی حرص خوردنش هم بانمکه
خندیدم و لپشو کشیدم

It Was happenstance [Larry Stylinson]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon