Chapter 12 (pt.1)

750 96 113
                                    

د.ا.ن لویی

از صدای خروپف لیام و تکون خوردنش مثل یه ماهی که از آب بیرون افتاده ، بیدار شدم. خنده دار بود، مجبور بودم دستم و جلو دهنم بزارم تا نخندم. ساعت و نگاه کردم، یادم اومد جمعه ست و سرحال شدم. خوشبختانه برای من، ول دیشب بهم تکست داد و گفت براش مشکل مالی پیش اومده. میخواست ببینه اگه میشه کل هفته به جای منم کار کنه ؛ منم با خوشحالی بهش اجازه دادم. به پول نیاز نداشتم. با توجه به اینکه تنها فعالیتی که میکنم، دانشگاه رفتن و کار کردنه، پس انداز خوبی داشتم و هیچ وقت از بودجه م بیشتر خرج نمیکردم. تصمیم گرفتم از این مرخصی که داشتم لذت ببرم. این هفته فقط دو تا کلاس داشتم پس قرار بود هفته آرامش بخشی داشته باشم ؛  حداقل به اندازه ای که ذهنم بهم اجازه میده آرامش داشته باشم.

روی تخت نشستم. باورم نمیشد انقدر دیر بیدار شدم، البته منطقیه چون دیشب من و لیام تا 4 صبح داشتیم حرف میزدیم. اون واقعا بهم کمک کرد خیلی از چیزای بد و فراموش کنم. خوشحالم که یه کسی رو مثل اون دارم که می تونم بدون اینکه نگران باشم ازم گرفته بشه ،روش حساب کنم. یا اینکه نباید نگران باشم رابطه مون پیچیده بشه، مثل رابطه من و هری. هری. فقط به یاد آوردن اسمش باعث میشه قلبم درد بگیره. به این فکر کردم که چیکار می تونم بکنم. چندین بار بهش فکر کردم و هر بار یه نتیجه رو میگیرم؛ هیچ کاری نیست که بتونم بکنم. من باید ولش میکردم و خاطراتمون و یه جایی تو ذهنم دفن میکردم. ناراحت کننده بود ولی میدونم که برای هری اینجوری بهتره. من فقط دوباره باید مثل قبل از اینکه اون و ببینم، زندگی کنم.

لیام هنوز خواب بود و داشت به صورت خنده داری تکون میخوند. این دفعه نتونستم جلو خندمو بگیرم. نمیخواستم انقدر بلند باشه ولی لیام بیدار شد.

"لویی، چه چیزی انقدر خنده داره؟" با صورت خوابالو جوری بهم نگاه میکرد که انگار دو تا سر دارم.

خیلی ساده جوابشو دادم. "تو".

" مگه چیکار کردم؟"

"تو مثل یه ماهی که از آب بیرون افتاده داشتی تکون میخوردی و مثل یه خرس خروپف میکردی."

" ها ها. بیاین به لیام بخندیم." خمیازه کشید و روی تخت نشست و با آرنجش بهم زد.
"برای امشب حاضری؟ قراره عالی باشه." مثل یه بچه تو کریسمش بهم زل زده بود.

" من خیلی هیجان زده هستم لیام " با خسته کننده ترین حالت ممکن بهش نگاه کردم.
بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم." الان خودمو خیس میکنم."

" میخوای بیشتر توضیح بده لو!" لیام خندید و یه بالش به سمتم پرت کرد. دستشویی کردم، پایین رفتم. به خاطراتی که اینجا با هری داشتم فکر کردم  و این یه جورایی افسرده م کرد. زیر کتری و روشن کردم تا چایی درست کنم. چند دیقه بعدش لیام پایین اومد و روی صندلی نشست. " قهوه؟"

RESTLESS (PersianTranslation)Where stories live. Discover now