"هدفی از گفتن این حرف ندارم اما هری از نگاه کردن به تو دست نمیکشه ." زین گفت وقتی صندلیشو کنار لویی گذاشت و روش نشست .
لویی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد ، و مطمئن شد که چشمای ابیش ، چشمای سبز هری رو ملاقات کردن . لویی شونه بالا انداخت و روشو برگردوند و به زین نگاه کرد . " خب ؟" یه قاشق از پاستاش رو برداشت و تو دهنش کرد و اروم شروع به جوییدنش کرد .
"اره ، اما این یکم عجیبه . از خیره شدن به تو دست بر نمیداره . به اندازه ی کافی ازش چرت و پرت شنیدی ؟"
لویی دوباره شونشو بالا انداخت ، " من توییترمو پاک کردم "
" چرا فقط بلاکش نکردی ؟" زین با جدیت گفت .
" لعنت بهت زین ، چرا انقد سوال میپرسی ؟ بیخیالش شو ! " لویی با حرص گفت . بلند شد و زین رو تو کافه تریا تنها گذاشت .
یکم به هوای باز نیاز داشت ، درواقع اونا حق نداشتن بعد از زنگ غذا از مدرسه خارج بشن اما این برای لویی اهمیت نداشت . اون با عجله از راهرو ها رد شد و از در خروجی بیرون رفت .
به خورشید نگاه کرد و اه کشید . راهشو سمت ساختمون کج کرد و روی یکی از پله هاش نشست . سرش رو به دیوارپشتیش تکیه داد . زانوهاشو سمت سینش جمع کرد ،و سرش رو روی زانوهاش قرار داد .
" سلام "
به بالا نگاه نکن .
"من گفتم سلام ،" صدای خشنش بلند تر شد .
لویی به بالا نگاه نکرد . اون شخص ناله کرد و توی چند لحظه بعد کنارش نشست ."پس ، همش همین بود ؟" اون شخص دوباره پرسید، لویی ساکت موند . "همش همین بود و الان جوری رفتار میکنی انگار من هرگز وجود نداشتم . اگه میدونستم اینجوری میشه زود تر میزدم در کونت و کاری میکردم گم و گور شی ."
لویی سرش رو بلند کرد ، و به اون بچه ی لوسه از خود راضی که کنارش نشسته بود خیره شد . " تنهام بزار ،چیزی رو که میخواستی بدست اوردی درست نمیگم ؟"
هری موهاشو عقب زد ، " درواقع این برام عجیبه ، تو فکر میکنی من خوشحال میشم اگه یه پسر کوچولوی فضول تو کارام دخالت نکنه ."
لویی سعی کرد که بلند شه . " صبر کن "هری گفت ، دستای لویی رو گرفت . لویی با تنفر نگاش کرد . هری شونه های لویی رو گرفت و اون رو دوباره سر جاش نشوند .
"وقتی یکی تو رو میخواد ، تو اون رو نمیخوای ، وقتی اون دست از خواستنت بر میداره ، مثل این مینونه ک یه نور توی تاریکی شبات رو از دست دادی " هری گفت ، شستش رو ، روی خط فک لویی کشید .
انتظار نداشت که هری این کارو بکنه . حتی انتظار نداشت هری شونه هاشو بگیره و سرجاش بشینونتش .
پس وقتی لباشون روی هم قرار گرفت ، لویی فقط از چند لحظه و احساسی که اون لحظه داشت وقتی لباش رو لبای هری بود لذت برد . چیزی که چهار سال پیش انتظارشو داشت و منتظرش بود و میدونست بهش نمیرسه .
این انصاف نیست ، لویی میخواست اون رو کنار بزنه ، نمیتونست وقتی هر وقت هری بهش نیاز داشت اونجا باشه . دستشو بالا برد و رو صورت هری کوبید ، به طور کافی باعث شده بود که هری سوپرایز بشه و اجازه بده لویی بوسشونو قطع کنه اون رو رها کنه .
لویی دلخور شده بود ، موهاشو کنار زد ، " فقط یکبار دیگه اینکارو بدون اجازم انجام بده ببین چجوری میرم در به در خونه ها و به همه همسایه هاتون نشون میدم که چه جور ادم چندش و کثیفی هستی . "
لویی بلند شد و رو پاشنه ی پاهاش چرخید و از اونجا رد شد . هری رو کنار یه دیوار ترک کرد ، هری دستشو رو گونش گذاشته بود ، و به جای لویی با تمام احساساتش که مخلوط شده بود نگاه میکرد .
___________________
نویسنده ی اصلی عذرخواهی کرده که این چپتر کمی کوتاه بوده :/
Yasi
یس هری .... تو باید بفهمی چ غلطی کردی :/
YOU ARE READING
Twitter [L.S] persian translation
Fanfictionاز @louis_Tomlinson: این آخرهفته پارتی داریم. اگه باحالی برو اگه @Harry_Styles هستی بمون خونه در جواب لویی @Harry_Styles: تو یه عوضی هستی و خودتم میدونی در جواب هری @Louis_Tomlinson : آره یه عوضی که تو بطور انکار ناپذیری میخوایش *complete*