Chapter twenty six

1.6K 305 105
                                    

هری متحیر مونده بود . اون به تمام پوستر ها با نگاهی مخلوط از شوک و عصبانیت خیره شد .  مردم دور اون پوستر ها جمع شده بودن و میخندیدن و بعضی هاشون هم به پوستر های تو دستشون با شگفتی نگاه میکردن .

خرخر کرد ، یکی از پوستر هارو از رو دیوار کند ، اون رو تو دستاش مچاله کرد و توی کوله پشتیش گذاشت . "ام، هری اینجا بیشتر از پنج تا از این پوستر ها توی هر راهرویی هست . و یکیشونم روی در اتاق معلما هست . بهتره که بری قبل از اینکه زنگ بخوره . " یکی از دختر ها به هری اطلاع داد ،  به طور واضح از روی مسخره کردن هری خندید و هری اون دختر رو از جلو خودش کنار زد .  اون یکی از همون پوستر هارو که تو راهرو بود پاره کرد .

این هری بود ، هر کسی میتونست به راحتی از روی تتو هاش به خصوص دستش که - یه جورایی دیکش رو گرفته بود تشخیص بده ، اما تو این پوستر ها ،چیزی توی دستاش نبود ،تو نمیتونستی اون رو از راه دور تشخیص بدی . نه تا زمانی که اون پوستر هارو نزدیک تر بیاری  . این فوتوشاپ بود .. کاملا معلوم بود که اینطور بود .

یه فاکر لعنتی یه بادوم رو، رو قسمت لای پاش فوتوشاپ کرده بود و کپشن زده بود  :

" این هری استایلزه و اون گفته که ۸ اینچیه "

عصبانیت هری هر لحظه بیشتر میشد حتی زمانی که پوستر رو پایین میاورد تا بهش نگاه نکنه . کوله پشتیش الان روی زمین بود ، یه جایی نزدیک راهرو .

هری از کنار لویی گذشت ، کسی که سعی نمیکرد نگاش کنه وقتی که با سرگرمی به پوستر هایی که به راهرو چسبیده بود نگاه میکرد . هری پاهاشو رو زمین راهرو کوبید ، و کیفشو بلند کردو توی لاکرش انداخت .  اون به هیچ کدوم از چشم هایی که روش بودن توجه نکرد .

لویی به صورت نمایشی و الکی اه کشید ." ببین ، بهت گفتم که سایزت بادومیه درست مثل صاحبش نفرت انگیزه ." بلند گفت .

هری بهش توجه نکرد . کتابشو برداشت و از کنارش رد شد . صدای خنده ی بلند لویی رو از پشت سرش شنید ، هری شونشو بالا انداخت ،  اهمیتی نداد .  قصدی که لویی داشت رقت انگیز بود . پس هری سینه خیز به راه رفتنش ادامه داد .

__

روز بعد ، اشکرین شات ها همه جا بخش شده بود . لویی مطمئن شده بود که زین همه ی اون هارو به لاکر مردم چسبونده بود تا ببیننش .

هری چندتاشونو برداشت ، و این کاملا نشون میداد که چقدر نا امید شده بود . هر کسی میتونست ببینه که هری چقد نا امید به نظر میرسید . لویی تمام اون عکسارو پخش کرده بود . هری نیازی نداشت اونارو برداره . در عوض سمت لویی حرکت کرد . "چیه ؟" لویی پرسید .

هری یکی از اون پوستر هارو کند و جلوی پای لویی انداخت  . " اول از همه " بلند داد زد ، این باعث شد توجه خیلیا بهشون جلب بشه  . " من کسی نبودم که نا امید بشه و اکانت فیک بسازه ."

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now