thirty

1.8K 303 106
                                    

هری قسمتی از موهای لویی رو کنار زد ،و به بوسیدن لباش ادامه داد .

لویی چشماش رو بست و اخم کرد ، " داری بهم اسیب میزنی . مثل دفعه ی قبل ، اونقدری قوی نستم که بتونم برای بار هزارم خوب بمونم هرولد ."

" لطفا . لطفا . لطفا . یه شانس دیگه ؟" هری پرسید .

لویی به زخم لبش زبون زد ، " نه . تو کارت از شانس دادن هم گذشته هرولد . الان ، کمکم کن بلند شم و هر کی بره سر زندگیه خودش . "

"به هرحال تو عاشق منی ." هری اشاره کرد . " این حس گوهی از بین نمیره اگه واقعی باشه ."

" گوهی؟ این برای تو یه گوه به حساب میاد ؟ " لویی نفسش گرفت .

"منظورم این چیزی نیست که فکر میکنی لویی ." هری سنگین اه کشید .

"من واقعا بخاطر نقش بازی کردنم متاسفم . و هر کاری میکنم تا تو منو ببخشی ، اره ، خب اولش فقط میخواستم که برگردم پیشت اما - " هری یه نفس عمیق کشید ، و شونه هاش همراه نفس کشیدنش تکون خوردن . "من با هیچکس نخوابیدمو با هیچکس اونجوری رو هم نریختم - اون دختره ، اون شب برام مثل یه تیکه ی لکه دارو تیره بود و من میدونم با بوسیدن اون دختره همه چیز رو به فاک دادم ، و من واقعا پشیمونم ، اگه بخوایم صادق باشیم من حتی اسم اون دختر رو نمیدونم . و حتی اهمیتم نمیدم . جوری که من به تو اهمیت میدم به هیچکس تو اون مدرسه اهمیت نمیدم ."

" اهمیت؟" لویی داد زد .

" لعنت بهش ! اره ! اهمیت ! باشه لعنت به همه چیز ، من به تو اهمیت میدم ، و این اهمیت انقدر زیاده که خودم دارم ازش میترسم . اگه میتونستم به عقب برگردم تمام کارایی که میخواستم بکنم رو میکردم . اگه میتونستم زندگی جدیدی رو بسازم، میساختم . لطفا ، عزیزم ، فقط بگو که ما باهم خوبیم "

" ولی ما باهم خوب نیستیم هری ! میتونیم هرچیزی باشیم غیر از خوب بودن ! چطور میتونم بهت اعتماد کنم ؟"

" میتونیم به عنوان دو دوست پیش بریم ! و الان چیزی رو شروع نکنیم - تا بتونیم برای بار دیگه بهم اعتماد کنیم و دوباره رابطمونو بسازیم ، من فقط نمیتونم بدون تو باشم ." هری پیشونیشو رو پیشونیه لویی قرار داد . " حتی اگه سال ها طول بکشه که بهم اعتماد کنی - من صبر میکنم .میدونم که یه چیزایی بینمون بوده و من از اینکه خرابشون کردم متاسفم ، ولی الان میبینم که تو بهترین چیز برای منی که تا بحال برام اتفاق افتاده و من تورو کنار خودم میخوام ، حتی اگه نتونم کنارم داشته باشمت . لطفا ." و بعد لویی حسش کرد ، خیسی ای که رو گونش قرار گرفته بود ، انگشتشو بالا برد تا اشکای پایین ریخته از چشمای هری رو کنار بزنه . هری شوکه شده بود وقتی اروم گریه میکرد . " لطفا ."

لویی صورت خیس هری رو با دستش پاک کرد ، و هری توی گرمای دست لویی غرق شد . " نمیتونم " لویی زمزمه کرد . هری نگاه خیرشو تو چشمای لویی قفل کرد  ، و لویی میتونست قسمت تاریکی از اون سبزیه داخل چشماش رو ببینه . و اون حرف نزد . حتی برای مدتی ساکت موند .

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now