_
از Harry_Styles : لو ؟
از Harry_Styles : لو !
از Harry_Styles :عزیزم .
از Harry_Styles : لیام نمیدونه راجب چی حرف میزنه . قسم میخورم .
از Harry_Styles : دارم میام اونجا .
از Harry_Styles : عزیزم ؟
__
هری در خونه ی لویی رو کوبید که مادر لویی در رو باز کرد ، به نطر میرسید که میخواست بره بیرون . لبخند کوچیکی به هری زد و بهش اجازه داد وارد خونه بشه . اون خیلی زود توضیح داد که لویی بالایپله ها تو اتاق خوابه ، و بعد هری به پله های لبه دار نگاه کرد . هری به علامت فهمیدن سرشو تکون داد ، و زمانی که مادر لویی اونجارو ترک کرد هری خیلی سریع از پله ها بالا رفت و اروم در اتاق لویی رو باز کرد .
اروم اه کشید وقتی چشماش به یه پسر زیبا ، و خوابالو که لویی تاملینسون بود افتاد . چون این قابل انکار نیست که لویی زیبا ترین ادمیه که هری میشناسه .
اینکه بخواد از کاری که کرده دست بکشه کافی نیست ، ولی باید لویی رو کنار خودش داشته باشه ، اون خیلی شایسه با هری بودنه تا ول کردنش .
هری گوشه ی تخت لویی نشست و دستاشو اروم رو موهای لویی کشید "لو؟"اون کمی بلند گفت ، اما صدا بلندشم برای لویی ارامش بخش بود .
لویی تو جاش تکون خورد و سرش به ارومی چرخید و چشمای ابیش چشمای سبز هری رو ملاقات کرد . برای یه لحظه لبخند زد ، قبل از اینکه یادش بیاد هری یه دروغگوعه . اخماشو تو هم کشید و سرجاش نشست ، و بهش خیره شد .
" چیه هری؟ بالاخره سرت شلوغ نیست ." لویی داد زد . صداش هنوز بخاطر از خواب پاشدن گرفته بود .
"من متاسفم عزیزم." هری سعی کرد لویی رو ببوسه اما لویی سرشو کنار کشید .
" اBellaXoxo یا هر چیز دیگه ای که سرت باهاش شلوغ باشه ؟ یا هر سکس بی معنی ای که هر روز داریش ؟" لویی خیلی سرد گفت .
هری سعی کرد نخنده ." اوه ، اون، اوه میدونی ، لیام فقط دوست داره به همه چیز گند بزنه .اون نمیدونست داشت چی میگفت . من با تو ام عزیزم."
" اون راجب اون دختره بلا بهم نگفت ، یه عکس از تو که درحال بوسیدنش بودی بهم فهموند که تو باهاشی ." لویی لب پایینشو میک زد . " و اشکالی نداره . به هر حال من فهمیدم که هر چیزی که میگی حقیقت نداره ."
" این درست نیست . من حقیقتو گفتم وقتی گفتم میخوام بفاکت بدم." هری زیر لب گفت .
لویی به طور بی مزاحی خندید ." خدایا ، من یه احمق بودم ." سرشو تکون داد . " خب ، اول از همه من دیگه اجازه نمیدم دوباره منو به دیوار بکوبی و بفاکم بدی ، دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم بعد از تمام کارایی که باهام کردی ."
هری ایستاد ، سرشو تکون داد ." تو خودتو به جای یکی دیگه جا زدی و منو گول زدی . تو شایسته ی این کارم بودی .درواقع باید بیشتر از اینا رو سرت میاوردم . بهت دروغ گفتم تا خودمو داخل باسنت کنم . خب که چی ؟ تمامش -ارزششو نداشت ." اون به همه چیز اشاره کرد . " باسنت اونقدرا هم منحصر به فرد نبود ."
و لویی اون لحظه نمیدونست گریه کنه یا داد بزنه پس تصمیم گرفت فقط هری رو که ترکش میکرد تماشا کنه .
اون موند تا قلبش دوباره توسط همون ادم بشکنه .
_____________
Yasiفقط بخاطر کسی ک گفت به نفعته قسمت بعدی رو آپ کنی 😌
ESTÁS LEYENDO
Twitter [L.S] persian translation
Fanficاز @louis_Tomlinson: این آخرهفته پارتی داریم. اگه باحالی برو اگه @Harry_Styles هستی بمون خونه در جواب لویی @Harry_Styles: تو یه عوضی هستی و خودتم میدونی در جواب هری @Louis_Tomlinson : آره یه عوضی که تو بطور انکار ناپذیری میخوایش *complete*