Chapter twenty three

1.4K 302 65
                                    

___

از Louis_Tomlinson : وزغی فیس داره بهم دروغ میگه .

از ZaynMalik : هممم؟

از Louis_Tomlinson : وزغی فیس داره بهم دروغ میگه .اون داره با یکی به غیر از من عشق بازی میکنه .

از ZaynMalik : عاح ......پس من میتونم برم تو مدرسه و کاری رو که نتونستم بکنم رو کامل کنم ؟ D:

از Louis_Tomlinson : هنوز نه .

از ZaynMalik : :(

از Louis_Tomlinson : من میخوام اون رو برگردونم .

از ZaynMalik: حالا چطوری ؟

از Louis_Tomlinson : اون یه حسوده عوضیه .

از ZaynMalik : اوق نه . دیگه یکی از نقشه هات رو اجرا نکن . ما حتی نقشه ی قبلی رو کامل نکردیم .

از Louis_Tomlinson : 😠

از ZaynMalik : باشه . باید چیکار کنم .

از Louis_Tomlinson : هیچی . این یکی رو بسپارش به من .

از ZaynMalik : روزی میرسه که من بخوام اون عکسا رو پخش کنم؟

از Louis_Tomlinson : به موقعش . اون داره میاد . بعدا باهات حرف میزنم . (ill talk 2 u l8er ) :/

از ZaynMalik : *دیکشنری رو سمتت پرت میکنه * دیگه اونجوری تایپ نکن .

از Louis_Tomlinson : منو باش .

از ZaynMalik : میخوام بلاکت کنم .

از Louis_Tomlinson : کیرمو بساک .

از ZaynMalik : خوابشو ببینی .

از Louis_Tomlinson : از کجا فهمیدی خوابشو دیدیم ؟

از ZaynMalik : خدافظ بی تربیت .

____

لویی کنار تلوزیونش که توی حال بود نشسته بود وقتی هری داخل شد . " سلام عشقم" هری گفت و سمت لویی رفت و لباشو به نرمی بوسید . لویی فقط به گفتن "هومم" اکتفا کرد.

"چیکار داری میکنی ؟" هری پرسید و کنارش نشست .

"فقط تو اینستا چرخ میزنم " لویی گوشیش رو پایین اورد . بعد یه فکر به ذهنش رسید . اون اسم دختری رو که هری رو بوسیده بود و عکسش رو تو اینستا گذاشته بود سرچ کرد . مطمئن بود که اون عکس هنوز تو پیجش هست . " پس......تو BellaXox رو میشناسی؟"

اون با دقت به عکس العمل هری نگاه کرد . اما هری هیچ عکس العملی نشون نداد " نه ... چطور؟"

"اوه ! فقط یه عکس جالب ازش دیدم همین " لویی شونه بالا انداخت .

"خوبه " هری جواب داد . به لویی تکیه داد ، کسی که مانع این کار شد . اما هری دست لویی رو گرفت و اون رو کشید جوری که لویی روی پاهاش افتاد .

" این چه کاری بود ؟" لویی داد زد وقتی یه بار دیگه سعی کرد بشینه ،اما هری صورت لویی رو قاب گرفت و لباشو به صورت جذابی رو لویی گذاشت و تکونش داد .

لویی جواب بوسه ی هری رو با بوسه ی ارومی داد . هری فقط لویی رو به خودش نزدیک تر کرد و سعی کرد دستشو سمت شلوار جین لویی ببره . لویی عقب کشید " صبر کن"

" چیه ؟" هری اهسته ناله کرد .

لویی چشماشو چرخوند و گوشیش رو بیرون کشید ." عکس ؟ لطفا ؟"

هری اه کشید . خم شد و لویی رو نرم بوسید . "چرا؟"

" تو برای منی و میخوام همه این رو بدونن " لویی لبخند کوچیکی زد .

هری لبخند دندون نمیایی زد ."باشه" اون به لویی نزدیک تر شد و گونش رو به گونه ی لویی چسبوند و لب پایینشو تو دهنش کرد . هری گوشی رو گرفت و خواست از خودشون عکس بندازه . لویی به هری نگاه کرد . و هری به گوشی نگاه کرد .

وقتی هری عکس انداختن رو تموم کرد لویی گوشیش رو پس گرفت . یواشکی به گوشیش نگاه کرد تا ببینه چجوری به نظر میان (عکسشون) . درواقع جوری که به هری نگاه میکرد . هری چونه ی لویی رو گرفت و سرشو بلند کرد و لباشون دوباره همدیگه رو ملاقات کرد .

البته .

لویی جوری هری رو نگاه میکرد که از چشماش معلوم بود هری رو ستایش میکنه . این وقتی بود که هری فیک ترین لبخندشو به دوربین میزد . فهمیدنش برای لویی دردناک بود . اینکه اون با عمیق ترین احساساتش به هری نگاه میکرد،حتی بعد از اینکه ازش این چیزا رو فهمیده بود .

اون عکس رو پست نکرد . تصمیم گرفت نگهش داره . و اجازه داد هری اون رو رو زمین بزنه . دستای گرمشو رو بدنش حس کنه . این واقعا انصاف نبود .

اون میتونه هر روز بگه از هری متنفره و بگه میخواد واقعا اون رو نابود کنه، اون فقط میخواد هری رو بگیره و باهاش بمونه چون اون نیاز داره هری رو تو بغلش بگیره حتی اگه تو موقعیت اشتباهی باشه .

______________
Yasi

عاشقتونمممم که میخونید ف ف رووووو 😍😜

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now