زین لویی رو کنار عابر پیاده درحالی که تو ماشین نشسته بود پیدا کرد ."کلاس رو پیچوندی . دوباره ؟"" نه .......اره شاید . دیگه اهمیتی بهش نمیدم " لویی غر زد .
این واقعیته ، اون واقعا اهمیت نمیده . بعد از ترک کردن هری ، اون بهم ریخته بود . اون نمیخواست با مردمی که از تو چشاش درد رو حس میکنن کنار بیاد . اون مجبور بود خودش رو تو ماشین زین مخفی کنه . لویی باهوش بود ، به راحتی پیداش نمیکنن .
"چرا چشمات قرمزه ؟انبارمو (همون جایی که وید هاشو نگه میداره) پیدا کردی؟" زین لویی رو هل داد تا کنار بره و کمی جا برای زین باز کنه تا بشینه .
وقتی به لویی نگاه کرد و صورت جدیش رو دید با اسودگی نفس عمیقی کشید " اوه .....بهش فکر نکن . خب پس ...گریه کردی؟ " زین کاملا شوکه شده بود ."دهنتو ببند " لویی زیر لب گفت .
"لو ، تو بخاطرش گریه کردی؟" زین دوباره پرسید قبل از اینکه خودشو تو ماشین بندازه .
"تنهام بزار " لویی داد زد . زین اخم کرد .تو سکوت به سمت خونه روند .
وقتی رسیدن لویی خودشو تو اتاق زین پرت کرد ."این بخاطر برگشتن پیش هری نبود ....بود؟" زین گفت وقتی خودشو به دوش تو اتاق رسوند .
"بهت گفتم خفه شو ...لطفا"لویی صداش رو پایین اورد ،به قسمتی از موهای حالت دار و خاکستری رنگ زین نگاه کرد .لویی خودشو تو تخت زین بالا تر کشید . خودشو تو لحاف تخت زین پوشوند . زین از حموم در اومد و مشغول شونه کردن موهاش شد .
"درست میشه " تمام چیزی بود که زین گفت.
______
از Harry_Styles : به لویی بگو بهم پیام بده
از ZaynMalik : نه .
از Harry_Styles :بهم بگو کجا میتونم پیداش کنم .
از ZaynMalik : نچ .
از Harry_Styles : بهش پیام بدم ؟
از ZaynMalik : برو تو باسنم استایلز .
از Harry_Styles : لعنت بهت مالیک . بالاخره راهی رو پیدا میکنم تا باهاش حرف بزنم .
از ZaynMalik : خفه شو . به اندازه ی کافی بس نبود ؟
از Harry_Styles : من هیچ گوهی رو بالا نیاوردم .
از ZaynMalik : البته اگه اسم تمام کارایی که انجام دادی رو بشه 'گوه' گذاشت.
از Harry_Styles : من باید باهاش حرف بزنم .
از ZaynMalik : نه .
از Harry_Styles : باشه فاک بهت .
از ZaynMalik : خودتو بهش نزدیک نکن و ازش فاصله بگیر لعنتی
از Harry_Styles : چرا باید به حرفات گوش بدم؟
از ZaynMalik : اون دوست صمیمیه منه . اگه ببینم دوباره بخاطر توی عوضی داره گریه میکنه ، تو اون ادمی میشی که روی زمین باید خون گریه کنه .
از Harry_Styles : اون داشت گریه میکرد ؟
از ZaynMalik : اره . تو فکر میکنی اون اهمیت نمیده؟
هیچ پاسخی داده نشد
از ZaynMalik : هر روز ، برای پنج سال یا شایدم بیشتر تمام چیز هایی که از دهنش میشنیدم این بود که توی لعنتی چقدر عالی هستی . حتی وقتی باهاش مثل گوه رفتار کردی . من دیگه به این فکر نمیکردم که فقط دیکتو میخواد .
هیچ پاسخی داده نشد
از ZaynMalik : همونجور که گفتم ........خفه شو .
۳۹ دقیقه بعد
از Harry_Styles : نه
__
از Harry_Styles : فک کنم به گا رفتم .
در جواب به هری Heyitsliam : فکر میکنی؟
در جواب به لیام :
از Harry_Styles : 😔.________________________
Yasi:")
YOU ARE READING
Twitter [L.S] persian translation
Fanfictionاز @louis_Tomlinson: این آخرهفته پارتی داریم. اگه باحالی برو اگه @Harry_Styles هستی بمون خونه در جواب لویی @Harry_Styles: تو یه عوضی هستی و خودتم میدونی در جواب هری @Louis_Tomlinson : آره یه عوضی که تو بطور انکار ناپذیری میخوایش *complete*