Louis pov
نایل"ببینم لویی تو فکر میکنی این کتاب یه چیز احمقانه و ضایه نیس؟"
چشمامو چرخوندم و در حالی که به ساعت نگاه میکردم که عقربه ها روی هم و روی ساعت۱۲شب وایستاده بودن و در حالی که پوفی میکردم گفتم"نایل من میتونم خودم تمومش کنم با توجه به این که تو خسته ای و زیاد با این کتاب حال نمیکنی."
نایل خواست اعتراضی کنه ولی وقتی فهمید حرف من حقه گفت"فکر کنم همینطوره لویی من نمیتونم این کتابو بخونم این مسخرس و پره چرت پرتای عجیب و غریبه این حتی یع ذره هم شبیه کتابای ترسناک نیس.."
در حالی که چیزی نگفتم رو به نایل گفتم"نایل چه توقعی داری نکنه فکر کردی این یه فصل از کتابای آر.ال.استاینه؟؟یا مثلا یکی از کتابای دارن شان..."در حالی کع نایل کاملا سر حال و قبراق شده بود گفت"من عاشق کار های دارن شانم لعنتی اون یه نابغس":)
سرمو تکون دادم گفتم"این فقط یه کتاب با متن های مسخره نایل هیچ هیجانی توش نداره هیچ چیزی نداره بهتره بری بخوابی.."
نایل سرشو تکون داد و در حالی که بلند میشد رو به من گفت"تو نمیای؟!"
سرمو به نشونه نه تکون دادم و گفتم"نه..ولی من به یه نفر قول دادم که این کتابو تموم کنم..نمیتونم ازش دست بکشم..فقط ۲۰۰ صفحه دیگه مونده.."
نایل در حالی که با کلافگی خمیازه میکشید گفت"آههههه امید وارم مثله اون نفر که وادارت کرده اینو تموم کنی دیوونه نشی."
بعد درحالی که سرشو تکون میداد به نشونه تاسف سکندری خوران از توی اتاقم بیرون رفت تا تو اتاق بقلی بخوابه...
چشمامو مالیدم و دوباره به صفحه کتاب خیره شدم کلمه ها انگار که آب میرفتن و باعث میشدن نتونم بخونم...
چشمامو دوباره مالیدم و وقتی دوباره به کتاب نگاه کردم دیدم تمام جوهر یک صفحه پاک شده...
چشمام گرد شدن و نفسم بند اومدن این یعنی چی؟؟در کمال تاسف بعد از چندین بار پلک زدن هم هنوز جوهری و حتی یک کلمه داخل کتاب وجود نداشت..
صفحه رو لمس کردم و یک دفعه تمام کلمه های قبلی که روی کتاب و ورق نوشته شده بودن حالا روی بازوی من بودن..!!!خیلی سعی کردم تا جیغ نکشم ولی همینطوری بود کلمه ها به صورت شلخته و در هم برهم روی بازوی من بودن...
با ترس از جام بلند شدم ودستمو تند تند روی بازوم کشیدم تا اون جوهرا رو پاک کنم،..
ولی. انگار که اون کلمه ها روی دستم حک شده بودن مثل یه جور تتو...
با سرعت طرف طرف دستشویی رفتم و کتابو باز اونجا رها کردم دستمو با ترس و لرز زیر شیر آب گرفتم و صابون زدم با دستمال مرطوب روش کشیدم حتی از الکل استفاده کردم...ولی فقط باعث شد پوست دستم متورم و قرمز بشه ولی اون جمله های تو در تو همچنان باقی موندن توی آینه به خودم نگاه کردم
ودیدم چشمای قرمز براقی پشت من توی تاریکی با اشتیاق خاصی که داشت منو نگاه میکردن برق میزدن...
سریع به پشتم برگشتم ولی کسی اونجا نبود
(بیخیال پسر حتما خیالاتی شدی تو خیلی اون کتابو خوندی حتما باعث شده توهم بزنی...!)