صبح با صدای داد درویش از خواب پریدم.با سرعتی که از خودم توقع نداشتم به طرف طبقه پایین دویدم.
بعد با هنگ آوری اول صبح متوجه شدم صدا از خود اتاق درویش میاد.بعد با پوکر فیسی تمام به سمت اتاق مطالعه درویش رفتم و درو با شدت باز کردم.:درویش. چی شده؟؟؟.»
درویش و دیدم که روی مبلش نشسته و سرشو بین دستاشو گرفته.
نزدیکش شدم و با استرس گفتم:درویش حالت خوبه چه اتفاقی افتاده.»
وقتی بیشتر به دور و برم نگاه کردم متوجه شدم تمام وسایل اتاق این طرف و اون طرف ریختن و انگار که یه روباه توی مرغداری دنبال تخم مرغ بوده خیلی از کتابهای درویش این طرف و اون طرف پرتاب شده بودن . جلوی دهنمو از وحشت گرفتم ... لعنتی یعنی کی میتونه جادوی حفاظتی اتاقو شکسته باشه و وارد اتاق شده باشه اونم ورد های جادویی درویشو ...با چشمای از حدقه در اومده سمت درویش برگشتم و با صدای گرفته گفتم:درویش...!»
درویش سرشو بلند کرد و در حالی که عصبانیت از توی چشماش عین آتیش زبونه میکشید گفت :ما یه دزدی داشتیم...»در حالی که نفسم بند اومده بود فقط خیره به درویش نگاه میکردم ،چون یاد حرفای دیشب نایل افتادم یه سایه شبیه من...
.....
درویش. مجبورم کرد که به نایل هیچ حرفی در این مورد نزنم تا وحشت نکنه و منم قول دادم که چیزی بهش نگم. پس وقتی نایل از خواب بیدار شد و پایین برای صبحونه خوردن با صورت شاد و خندانم اومده بود من فقط سرمو پایین انداخته بودم و با سریالم ور میرفتم .
راستش هنوزم برام سخت بود که عکس العملی از خودم نشون ندم سخت بود .چون بیخیال این خونه هر زمان داره اوضاعش بدتر میشه ... و اینکه خود درویشو بعد اون چند تا کلمه ای که امروز صبح حرف زد مدام تو فکر بود مشخص بود خودشم از این اتفاق به اندازه من یا شایدم بیشتر شکه شده.
ولی اون خودشو کنترل میکرد و چیزی نمیگفت شاید نمیدونم فعلا خودش هضمش نکرده؟!.
:هی شما دوتا چتونه از صبح اینطوری عجیب رفتار میکنید..؟!»
نایل در حالی که قاشقشو رو گذاشت و دست به سینه نگاهش بین من و درویش میچرخید گفت..
درویش زیر چشمی به نایل نگاه کرد و بعد با یه نگاه (خرش کن)به من نگاه کرد..
آه لعنتی...چرا من باید جمش کنم اخه؟؟؟!!!لبخند زورکی کنج لبم نشوندم و رو به نایل گفتم:منظورت چیه نایل من که چیزیم نیس فقط دارم تو سکوت صبحونه میخورم..»
نایل روشو سمت درویش چرخوند خطاب به من اول گفت:دروغ خوبی بود...نفر بعدی؟؟.»
بعد به درویش زل زد درویش که کلافه شده بود گفت:نایل من دیشب خواب خیلی بدی دیدم حالام که هنوز توفازشم. دارم سعی میکنم از توی سرم بیرونش کنم یا یه راه حلی پیدا کنم تا دیگه اون خواب تکرار نشه...دیشبم لویی صدامو شنید و اومد پیشم تا بیدارکنع و منم یه عالمه حرفای افتضاح بارش کردم اینو دلیل عصبانیت ما...ویرت خوابید حالا؟؟..»