Part 7

6.9K 1K 1.3K
                                    


سریع چرخیدم و سعی کردم بلند بشم ولی سرم گیج رفت و تلو تلو خوردم .

- هی حالت خوبه ؟

- از پله افتادی ؟

- - مگه خونه بودی ؟ لویی گفت نیستی

فاااااااک . باید درستش کنم

ه- سلام . خوبم . ممنون. اره راستش سرم گیج رفت و از پله ها افتادم . لویی نمیدونست خونه ام . یه چند ساعت پیش اومدم خونه و یه راست رفتم اتاقم.

به لویی نگاه کردم ببینم از نظرش حرفم قانع کننده بوده یا نه. ولی نتونستم چیزی تشخیص بدم . چهره اش یه جوری بود انگار نگرانه

لو- مراقب خودت باش . احتمالا چون ناهار نخوردی سرت گیج رفته . اگه میدونستم خونه ای حتما صدات میکردم . راستی معرفی میکنم دوستام

فکر کنم لویی میخواد جلوی اینا بروز نده که رابطمون چطوریه. امیدوارم همین طوری ادامه بده تا ... تا ابدیت

یه یکی یکی شون اشاره کرد و اسمشون رو گفت . همه شون لبخند زدن و باهام دست دادن . پسرای خوبی به نظر میان

ه- منم هری ام . خوشوقتم

نایل دستم رو گرفت کشید سمتشون و گفت : بیا بیا . باید اشنا بشیم . دست انداخت دور گردنم و منو کشید سمت صندلی های کنار پیانو .

ن- چه موهات بامزه ان. فرهای خوشگلین . باید موهات رو بلند کنی .میشه بهشون دست بزنم ؟

ه - اره

ن- یکی از فرهای موهام رو گرفت و کشید

ز- نکش بچه . از همین اول نشون نده چه قدر وحشی هستی

خندیدم و گفتم اشکالی نداره

لیام رو کرد به لویی و گفت براش یه چیز شیرین بیار بخوره . شاید فشارش افتاده که اینطوری شده .

لویی سری تکون داد و رفت سمت اشپزخونه

زین به بیرون اشاره کرد و گفت: هنوز بارون میاد . مسخره . چرا تموم نمیشه

لی- ببخشید که پاییزه

ز- نمیبخشم . اولا از بارون بدم میاد . دوما چرا اینقدر زود میگذره روزها .دیروز بهار بود . الان پاییز . دو روز دیگه هم بنگ سال نو

ن- البته قبلش بنگ تولد لویی بعد بنگ سال نو

ه- بنگ تولد لویی مگه کی هست ؟

I've waited so long...Where stories live. Discover now