Part 9

7.4K 1K 1.4K
                                    


 ساعت 12 که رفتم اشپزخونه کت در حال تمیز کاری بود

لو – صبح به خیر . البته ظهر به خیر . حالت چطوره ؟

ک- سلام اقای لویی .من خوبم ممنون . چرا اینقدر دیر بیدار شدی چیزی شده ؟

لو- نه دیر خوابیدم .حالم خوبه

هنوز به کت درباره هری نگفتم . به زودی باید بگم . ولی الان نه

سوپی که دیشب مت اورده بود گرم کردم . با یه لیوان آب و اب پرتقال بردم بالا . هری هنوز خواب بود

دستم رو گذاشتم رو پیشونیش . تبش پایین اومده بود .خوبه

لو- هری ...هری ..

چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد . یه چند لحظه بهم خیره بود تا اینکه یهو بلند شد نشست .

ه- فاااااااااک . خواب موندم . ب...(سرفه ) ...ببخشید . ساعت چنده ؟ خیلی ببخشید . نمیدونم چرا الارم گوشیم رو نشنیدم . ببخشید . الان میرم آشپزخونه.

تلاش کرد از تخت بلند بشه که با گذاشتن سینی رو پاش منصرفش کردم.  صداش گرفته بود و یه کم رنگ پریده بود. 

لو- غیر از حرف بدی که از دهنت خارج شد کار بد دیگه ای نکردی .دیشب حالت خوب نبود . چیزی یادت نیست ؟

ه- یادمه سردم بود . ( سرفه ) خسته بودم خوابیدم . این چیه ؟

لو- دیشب تبت بالا برد ولی الان بهتری . غذات رو بخور . باید قرص هات رو هم بخوری

یه نگاه به سینی کرد . یه نگاه به من

ه- مال منه ؟

لو- طبیعتا من غذای خودم رو نمیزارم تو سینی بیارم بزارم رو پای تو

ه- مال من ؟ برای من غذا اوردی ؟

چشمام رو چرخوندم . چرا اینقدر براش عجیبیه که کسی براش کاری بکنه .

رفتم رو صندلی کنار تخت نشستم و اشاره کردم بخوره

مردد اولین قاشق رو گذاشت دهنش و رو به من نیشش رو باز کرد .

ه- خوشمزه است .مرسی .....فااااااااااااااک . کار . ساعت چنده ؟

بلند شدم اروم زدم پس کله اش و برگشتم نشستم سر جام

لو- دفعه اخرت بود از چنین کلماتی استفاده میکنی . الان مریضی ازت میگذرم ولی یه بار دیگه تکرار کنی شدید تنبیه میشی. در اون مورد هم ، به اد زنگ زدم و گفتم سه روز نمیری سرکار . باید استراحت کنی

I've waited so long...Where stories live. Discover now