هری
صبح که با صدای جیغ الارم از خواب بیدار شدم دیدم رو زمینم ..و خاطره دیشب یادم اومد .. سریع عکس ها رو گذاشتم زیر تشکم چشمام رو مالیدم و بلند شدم ایستادم .. یه کم دور خودم چرخیدم تا اینکه نگاهم به دستم افتاد .. زنگ زدم محل کارم و اطلاع دادم پکیدم و دو هفته نمیتونم بیام
حال ندارم لباس عوض کنم .فقط دست و صورتم رو شستم و بعد رفتم اتاق دارسی
ه- دارسی .. بچه .. دخترم .. دااااااااااااااااااااارسییییییییییییییییی
د- هدایا ! چی؟ دری هوابه ها
ه- خب باید بری مهدکودک.. پیش دوستت . یادته ؟ بلند شو منتظرته
د- آآآآآآآآآااار ..
سریع بلند شد و دوید سمت حمام دستشویی اتاقش
خندیدم و رفتم سمت حمام .چه باحال ذوق داره .. وان رو براش پر کردم و اردک هاش رو براش گذاشتم توش .
وقتی شالاپ رفت تو وان ، نشستم رو زمین و تکیه دادم به وان ..یکی از اردک هایی که دارسی پرت کرد و خورد به کله ام رو برداشتم و شروع کردم بازی کردن
ه- دارسی تو اسکات رو دوست داری؟
د- آر . خوشجله .خوبه
ه- اره ..سیکس پک هم داره ..
د- ها ؟
ه- یعنی خیلی خوش هیکله . ورزش میکنه . ازم خواست باهاش دوست صمیمی بشم و من گفتم باشه
د- ادرین
ه- پس تو ازش خوشت میاد .. خوبه . منم خوشم میاد . به نظر ادم خوبیه .. ولی بزار یه رازی رو بهت میگم .. من هیچ وقت بهش اعتماد نمیکنم . همیشه مواظبم ..پس تو هم نگران نباش. من چیزیم نمیشه . راستی گفت امروز میاد دنبالت ببرتت مهدکودک. اشکال نداره ؟ من به خاطر دستم نمیتونم رانندگی کنم
د- اس و دری ؟
ه- اره ..تو ناراحت نمیشی ؟
د- نه
ه- مرسی .
وقتی بازی هاش تموم شد کمکش کردم از وان دراومد و لباس پوشید . بعد با هم رفتیم پایین . تا پامون به پایین پله رسید در زدن . اسکات بود .. مثل همیشه خوش تیپ .. من با پیژامه
ا- سلام عزیزم
اومد جلو و صورتم رو بوسید ..
YOU ARE READING
I've waited so long...
Fanfictionزیباترین آدم هایی که تا کنون شناخته ام، آنهایی بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند این افراد، یک حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شف...