هری
با اعتماد به نفس از اشپزخونه اومدم بیرون . بله من میتونم همه رو بازی بدم . خیلی کارم درسته . الان کاری کردم لویی باور کنه من با اسکاتم . اسکات رو هم کاری میکنم باور کنه دوستش دارم و اینا .. چه قدر پلید شدم من
رفتم سمت در و دیدم شارلوت اومد و داره با دارسی حرف میزنه
ه- سلام شارلوت . خوبی؟ خیلی ممنون قبول کردی مراقب دارسی باشی
ش- خواهش میکنم. ما دوتا کلی قراره بهمون خوش بگذره . مگه نه دارسی؟
د- آر
لبخندی زدم خم شدم سرش رو بوسیدم و بهش گفتم با شارلوت بهش خوش بگذره
ا- بریم هری ؟
ه- اره .
ا- دستت چی شده ؟ چرا اونطوری نگهش داشتی ؟
ه- چیز مهمی نیستی . یه کم ضرب دیده
ا- دکتر رفتی ؟
ه- اره . گفت بی حرکت نگهش دارم خوب میشه زود
ا- چرا اتل نبستی ؟
ه- چون ..چون نداشتم . بعدا میخرم
اسکات در رو باز کرد و اول صبر کرد من برم بیرون بعد خودش پشت سرم اومد
ا- خیلی خوشحال شدم که قبول کردی با هم بریم بیرون .
عذاب وجدان پیچید تو سینه ام .. نه نه هری قوی باش. پلید باش
ه- تو ادم خوبی به نظرم اومدی . فکر کردم باید یه شانسی بهت بدم
ا- و قول میدم پشیمون نشی
وقتی رسیدیم کنار ماشینش... ماشینش چه خفنه .. از اوناست که من خیلی دوست دارم ولی اسمش رو هم بلد نیستم . اخه زیاد تو کف اسم ماشین ها نیستم . همین که قیافه شون خوب باشه بسه
اومدم برم سوار بشم که دیدم اسکات جلوتر از من اومد و در ماشین رو برام باز کرد و با لبخند بهم نگاه کرد. یه کت و شلوار مشکی پوشیده با پیراهن سفید . یه کروات باریک مشکلی هم بسته .. و من حتی دکمه های یقه تی شرتم رو نبستم ..
چرا اینقدر خوبه ؟ من دارم ازش سوء استفاده میکنم .. خاک بر سرم
نشستم تو ماشین و اسکات قبل از اینکه در رو ببنده خم شد و کمربندم رو بست .
أنت تقرأ
I've waited so long...
أدب الهواةزیباترین آدم هایی که تا کنون شناخته ام، آنهایی بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند این افراد، یک حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شف...