هری
صبح که چشمام رو باز کردم یه لحظه گیج شدم کجام و چرا یکی بغلم کرده .سرم رو چرخوندم و دیدم اسکات داره بهم لبخند میزنه
ا- سلام صبح به خیر عشق
ه- سلام. خوبی؟ صبح به خیر . دیشب خوابمون برد
ا- اره . یکی از بهترین شب های زندگیم بود. خوابیدن در کنار تو
خندیدم و کش و قوس اومدم.
ا- دارسی رو بیدار میکنی تا من دست و صورتم رو بشورم . دیرمون نشه
ه- اره . واستا لباس عوض کنم . لباس جیگرطلام تنم موند وقتی خوابم برد
نشستم و اومدم موهام رو از رو صورتم بزنم کنار که نگاهم به دستام افتاد ..
ا- میخوای پاکشون کنی ؟
ه- اره . دیگه بسه ..با چی پاک کنم؟
اسکات خم شد و از تو پاکتی که رو زمین افتاده بود یه شیشه در اورد
ا- بیا . یه پنبه هم بردار و پاک کن
فکر همه جا رو کرده !
دستام رو پاک کردم و تا اسکات رفت سمت حمام دست شویی منم لباسام رو در اوردم و یه تی شرت و شلوارک پوشیدم .. نکنه شلوارکه خیلی کوتاست . نه بابا خوبه ولش کن. اخیش . لباس راحت خوبه. بعد رفتم سراغ دارسی و بیدارش کردم که نمیخواست بره مهدکودک . میگفت به اندازه کافی بزرگ شده و دیگه مهد کودکی که تامی داره لازم نداره
کلی باهاش حرف زدم تا راضی شد بره البته وقتی قبول کرد بره مهد یه برق خاصی تو چشماش بود . خدا به تامی رحم کنه . لباساش رو تنش کردم و رفتم سراغ اسکات
در اتاق رو که باز کردم دیدم داره کراواتش رو میبنده . . تو فیلم ها دیده بودم در اینجور مواقع دوست پسر یا همسر طرف میره جلو میگه بده من ببندم برات عزیزم . بعد براش میبنده و همو میبوسن و اینا.. خیلی رمانتیک
رفتم جلوش واستادم و دستاش رو از رو کراوات زدم کنار
ه- بده من برات ببندم
اسکات یه ابروش رفت بالا و نیشخند زد
ا-مطمئنی ؟
ه- اره عیزم .. یعنی عیزیم .. عزیزم
ا- باشه
دستاش رو انداخت رو با لبخند بهم نگاه کرد . دم کرواتش رو گرفتم و اوردم بالا . خب مرحله بعدی چیه ؟ ها بلدم . از زیر دومی رد میکنی بعد از بالاش رد میکنی حالا محکم میکشی پایین . تا کشیدم پایین کراوات از دور گردن اسکات باز شد و افتاد
YOU ARE READING
I've waited so long...
Fanfictionزیباترین آدم هایی که تا کنون شناخته ام، آنهایی بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند این افراد، یک حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شف...