هری.
راه برگشت طولانی تر از چیزی که یادم میاد بود. آهنگ لویی روی تکرار بود ، یه یادآوری که دور نزنم برگردم.
تعداد بیشماری باید دستامو میکشیدم روی رونم که از شر عرق کف دستم خلاص شم. به تکون خوردن توی صندلیم ادامه میدم ، نمیتونم یه پوزیشن و برای زمان طولانی نگه دارم.
مقصد ، که خونهی لویی باشه بالاخره اومد تو چشمم و قلبم ریخت. ماشینو میچرخونم توی پارکینگ ، چراغاش در سفید گاراژ و منور میکنن. ماشین و خاموش میکنم و من تو تاریکی و سکوت میمونم.
من فرصت فرار کردنم و داشتم ، اما باز برگشتم اومدم اینجا.
درو باز کردم و پامو گذاشتم بیرون ، کلیدارو چپوندم تو جیبم. وسایلم حالا میتونن تو ماشین بمونن.
امیدوارم لویی هنوز منو اینجا بخواد ؛ اصلا هیچوقت میخواسته اینجا باشم ؟ فاک هری ، معلومه که میخواد.
امیدوارم واسه صلاح همهچیز هم که شده لیام برگشته باشه خونش. سریع میچرخم یه نگاه به خونه لیام میندازم ، همه چراغا خاموشن ، خیلی آروم بنظر میرسه.
چراغای راهرو خاموشن اما میتونم ببینم که یکی دوتا از چراغای آشپزخونه روشنه.
"لیام من خوبم! فقط میخواستم یچیزی بردارم بخورم!" میشنوم لویی از آشپزخونه داد میزنه.
چیزی نمیگم اما تو راهرو رو میرم تا به آشپزخونه برسم. چشمام با چشمای لویی قفل میشه ، که گشاد شدن ، قرمز و متورم ، تمام سفیدیه چشمش قرمز خونی شده.
"اینجا چیکار میکنی؟" با کنجکاوی میپرسه ، هیچ زهری اصلا تو صداش نیست. انگار داشت یجور نوشیدنیه زرد روشنی درست میکرد ، با چیزی که مطمئنم شکره ، ازونجایی که کیسشو کنارش میبینم.
"شربت آبلیمو ساعت دو صبح؟" سوالشو نادیده میگیرم ، کلیدارو سر جاش آویزون میکنم.
شونه هاشو بالا میندازه و به پایین که پارچ لیموناد باشه نگاه میکنه ، "گفتم چرا که نه."
به چهارچوب آشپزخونه تکیه میدم و نگاهش میکنم مخلوط کردن و تموم کنه. واسه خودش یه لیوان میریزه ، بمن تعارف میکنه که رد میکنم ، بعد روی صندلی میز تو آشپزخونه میشینه.
"قصد داری بشینی؟ یا منتظر دعوتنامه رسمی؟" چشماشو از روی لیوانش بلند نکرد.
صندلیه مقابلشو میکشم بیرون و میشینم. "چجوری میدونستی من میخوام برم؟"
شونههاشو انداخت بالا ، "منم بودم اینکارو میکردم. نقشت خوب بود ؛ تظاهر کن تسلیم شدی ، بعد بری."
"پس لیام چرا اینجا بود؟"
"بهش گفتم سوخت ماشینو پر کنه که تو مجبور نشی اینکارو کنی. نمیخواستم خودم اینکارو کنم که یوقتی که من خونه نباشم بری بعد مجبور شی پیاده بری جایی. یا زنگ بزنی تاکسی بیاد و اینا. بعدم اومد خب دیگه نرفت. تا وقتی که نایل بهش زنگ زد ، بعد بهم تعارف زد شب و خونه اون بمونم. اما میخواستم همینجا بمونم."
YOU ARE READING
Boys Divisional School Of Manners - Persian Translation
Fanfictionهدف از یه مدرسه ادب و تربیت چه کوفتی میتونه باشه؟! چیزی که من توقع داشتم نبود! اینو باید بگم! اساساً یه فیک BDSM. شامل لری/نیام/زیام/زاستین/. تمامی حقوق متعلق به boybands77@ هستش. این کار با دریافت « اجازه » داره ترجمه میشه!! all rights reserve...