Chapter 26

2.8K 292 214
                                    

گوینده راوی

سه‌تایی مسیر کوتاه تا خونه رو قدم زدن. لیام دست تو دست با نایل راه میرفت درحالیکه زین پشتشون میومد.

زین زوجی که جلوش بود و نگاه کرد ، تاییدی برای اینکه تصمیم درست و گرفت که قبول کرد برای مدتی بره با جاستین. با اینکه خیلی ترسیده بود ، انتخابی و کرده بود که به نفع خودشه ، کاری که مدتی بود نکرده بود. اون به کسی تبدیل شده بود که اطمینان دادنه مجدد و دائم نیاز داره، عشق و مراقبت دائم ؛ و در حال حاضر این چیزارو ا لیام دریافت نمیکرد. تابستونی که با هم گذروندن خوب بود ، لیام به زین کمک کرد دوره‌ی سختی از زندگیشو بگذرونه با اینحال هیچ ایده‌ای از اینکه اوضاع چقدر براش مشکل بود نداشت. اما وقتی سپتامبر از راه رسید ، نایل پیداش شد و رید تو رابطه‌ زین و لیام. و بخاطر چی؟ چون نایل میزاره لیام بگادش ولی زین نمیزاره؟

پسرا به ایوون نزدیک شدن و نایل درو باز نگه داشت تا لیام و زین رد بشن.

"امشب. اوم ، امشب فقط بیاید فیلمی چیزی ببینیم. من از نظر روانی تو جایگاهی نیستم که بخوام با هیچکدومتون صحنه‌ای‌رو تمرین کنم. اما فکر میکنم ما نیاز داریم راجب اتفاقایی که داره میوفته حرف بزنیم." لیام با آهی حرفشو تموم میکنه انگشتاشو میکنه توی موهاش. نایل سریع کفشاشو از پاش دراورد و هودی که لیام داشت درمیاورد و گرفت. لیام ازش تشکر کرد و بعد چرخید رو به زین که داشت باحوصله بندای کفشاشو باز میکرد.

"زین." لیام شروع کرد ، توجه مردی که روی یک زانوش نشسته بود و بند کانوِرس مشکیشو باز میکرد و جلب کرد به خودش. "ما باید راجب اتفاقایی که روز جمعه افتاد حرف بزنیم. چطور شد که تو هیچی بهم نگفتی؟ واقعا ازینکه تو دفتر آقای رِید شبیه احمقا باشم خوشم نمیاد."

زین بلند شد و کفشاشو سریعتر درآورد. "معذرت میخوام آقا. من خودم داشتم سعی میکردم فراموشش کنم. من فکر کردم از یه مدرسه دیگه اومده برای بازدید جشن و نمی‌خواستم نگرانتون کنم." زین بخشی از حقیقت و گفت. چیزی که بهش اشاره نکرد اما ، این بود که لیام انقدر داشت دور نایل میچرخید و درگیرش بود که اصلا نگران نشد اون یک ساعتی که زین و تنها گذاشت چه اتفاقی واسش افتاده.

لیام دستشو دراز کرد و زین مطیعانه گرفتش ، اجازه داد مرد بلند قدتر هدایتش کنه به پذیرایی تا روی یکی از مبلا بشینه‌. لیام زین و کشید تو بغلش و مطمئن شد جفتشون جاشون راحته. باسن زین چسبیده بود بین رونای لیام و روی مبل ، پاهاش روی پاهای لیام و به اندازه‌ای حس راحتی میکرد که سرشو به سمت پایین و توی انحنای گردن لیام گذاشت. لیام دست چپشو گذاشت پشت کمر زین و دست راستشم روی زانوی زین.

"باهام حرف بزن." لیام به پسری که تو بغلش درحال استراحت بود اصرار کرد. "فقط خودمو خودت." بیشتر آرومش کرد.

Boys Divisional School Of Manners - Persian TranslationWhere stories live. Discover now