لبخند زدم ، دستمو برای پاپی تکون دادم و کارمو تموم کردم.سمتِ خونه می رفتم و کیفو روی شونه ام انداختم.آپدمو دراورد و هندزفری رو وصل کردم.
دنبالِ یک آهنگ خوب واسه قدم زدن گشتم و پلی کردمش.همینجوری راه می رفتم و به دوروبرم نگاه نمی کردم. نسیمِ موهامو پراکنده کرد. یک گوشه پیچیدم تا از میان برِ جای پارکینگ برم. اما یکدفعه چشمم به ماشین مشکی افتاد.
هندزفریو دراوردم ، جلوتر رفتم. پلاکشو شناختم.اون اطراف یکم چرخیدم و دنبال پسر قد بلند و موفرفری ای گشتم که قلبمو همیشه می لرزوند.
چشمم افتاد به ساختمونی که پارکینگ مالِ اون بود. باشگاه بود.کنجکاو بودم که برم داخلش.درِ شیشه ای رو فشار دادم و رفتم تو. هندزفری رو توی کیفم گذاشتم. خیلی بزرگ بود و با درهای متفاوت قسمت بندی می شد . روی دیوارای سفیدش پوسترایی از حرکات ورزشی بود.خانومی که پشت میز بود بهم لبخند زد.
" می تونم کمکتون کنم ؟"
سرمو بالاتر گرفتم تا به اون مردِ قدبلندی که ازم سوال پرسیده بود نگاه کنم، فکر کنم استرس از صورتم معلوم بود چون صورتش حالت دوستانه گرفت.
امیدوارانه پرسیدم : " اممم...هری اینجاست؟ "
یک ثانیه بهم نگاه کرد ، یکم گیج شده بود .
صدای بمش پرسید : " استایلز؟ "
سرمو تکون دادم.
" اره اون..."
" دنبالم بیا "
دنبالش رفتم سمتِ سالنِ آموزش.کلی آدم انجا جمع شده بود و مشغول تمرین کردن بودن.چشمم افتاد وسط سالن که رینگ بزرگ بکس بود.
" هری اونجاست ، عزیزم "
و به گوشه اشاره کرد.ازش تشکر کردم .انتظار داشتم بره اما انگار به ماجرا علاقه مند شده بود.رفتم سمتشون. موهای فرشو به راحتی شناختم.آستیناشو به سمت بالا تا کرده بود.چشمم افتاد به پاهاش که شلوارک آبی تیره پوشیده بود.پشتش به من بود روبرو به سمت کسی که تمرین میداد.
هری داد زد : " دوباره "
اون پسر مقابل هری ایستاد و به پد ها مشت میزد. هری راحت جاخالی داد و بهش یاد داد چه جوری مشت بزنه.مزاحمشون نشدم به جاش رفتم روی میزی که کنار دیوار بود نشستم .
کیفمو پهلوم گذاشتم. حرکاتِ هریو دنبال می کردم و میدیدم ماهیچه هش چقدر انعطاف پذیرن و راحت جاخالی میده .هری پشتش به من بود اما اون پسره مدام با کنجکاوی نگاهش بین منو هری جا به جا می شد .
خندیدم وقتی هری با یکی از پد ها زد تو سرش.
YOU ARE READING
DARK | Complete
Fanfiction[كتاب اول] اون پسر فكر ميكرد كه اون دختر هم مثل بقيه دخترهاست . اون دختر هم فكر ميكرد كه اون پسر بدترين كابوسشه. اما اختلاف ها باعث نزديك شدن ميشن. قسمت هاى تاريك پيدا ميشن ، و دوباره عاشق شدن ياد گرفته ميشه. ايا اون دختر ميتونه به اون پسر دست...