part1,zayn

2.1K 189 3
                                    

چند ساعتی هست که بیدارم
نمی تونم تکون بخورم
انگار همه ی استخوان هامو شکوندن و پرتم کردن رو تخت
امروز باید برای رفتن به تور آماده شم ولی به نظر قرار نیست سر وقت به پرواز برسم
صدای گوشیم بلند شد
از روی پا تختی برش داشتم و جواب دادم.
دیرم شده ولی مهم نیست ...
مسیج هامو باز کردم.
صفحه ی چتشو آوردم و تایپ کردم "صبح بخیر پرتی ... "
چشمم به آخرین پیامی که فرستادم افتاد
"موفق باشی ؛ برات بهترین هارو آرزو میکنم"
پیامم رو پاک کردم ما دیگه با هم حرف نمی زنیم...

We don't talk anymoreWhere stories live. Discover now