part5,zayn

625 124 4
                                    

کلاه بینی که برام خریده بود رو سرم کردم و یه ماسک زدم.
یواشکی از هتل زدم بیرون و سریع ازش دور شدم.
گنجوندن یه کپه مو زیر یه کلاه کوچیک نه تنها سخت بود بلکه باعث خارش گوش هام هم شد.
مردم از کنارم رد می شدن و حس خوبی بود که منو نمی شناسن یا خبری از پاپاراتزی ای نبود که مجبور شم جلوش ژست بگیرم.
هندزفری مو توی گوشم گذاشتم و آهنگ جدیدش رو پلی کردم.
با تصور اینکه مثل موزیک ویدیو داره توی خیابون اجراش می کنه،پیش میرفتم.
من واقعامی دیدمش.
لیامم رو توی تک تک خیابونا می دیدم.
گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم و مسیج هامو باز کردم "آهنگ جدیدت!فوق العاده است لیوم من"
چشمم به آخرین مسیجی که فرستاده بودم افتاد و بغض به گلوم چنگ زد.
پیامم رو پاک کردم.
اون مال من" بود".
ما دیگه با هم حرف نمی زنیم.

We don't talk anymoreDonde viven las historias. Descúbrelo ahora