به خاطر فروش موفق آلبوم جدید تصمیم گرفتیم بریم کلاب.
پیدا کردن کلابی که بتونیم راحت توش خوش بگذرونیم واقعا سخته.
نور از همه طرف توی چشم میزد و صدا انقدر زیاد بود که به محض ورود باعث سردرد من شد.
صادقانه نمیخواستم چیزی بخورم ولی شات ها همه سمت من رژه میومدن.
با یه سر سنگین و بدن درد خودمو روی یه مبل انداختم و گوشیمو درآوردم.
یه سلفی پست کردم از اونجایی که فعالیتم کم شده بود مسیج رو باز کردم و وارد چتش شدم
" تو کجایی ؟ دلم برات تنگ .." پیامم رو پاک کردم
چرا نمی تونم از مغزم بیرونش کنم ؟
ما دیگه با هم حرف نمی زنیم
YOU ARE READING
We don't talk anymore
Short StoryWe don't talk anymore Like we used to do We don't love anymore What was all of it for? cover by: @_zazi_