part10,liam

955 123 33
                                    

لباسامو در میارم و یه گوشه پرت می کنم.
در اتاقم و قفل می کنم.
حوصله ی شلوغ بازی ندارم . خودمو زیر پتوم قایم می کنم و قفل گوشیمو باز می کنم
گالریو باز می کنم و به عکس هاش خیره میشم.
پسرا فک می کنن دیوونم ولی من عاشق اینم که زیباییش رو به خودم یاد آوری کنم
موهای مشکی و خوش حالتش چشمای عسلی و لب های پف کردش
اون لبخند جذاب و چال نا محسوسش
من همه رو داشتم.
زین رو داشتم.
چطور ازش گذشتم ؟
چرا ازش دور شدم ؟
شاید...
وارد مسیج میشم و چتش رو باز میکنم
.شایدم نه!...
"سلام"
تایپ می کنم و بدون فکر می فرستمش.
برام نوتیفیکیشن میاد
The End.

We don't talk anymoreDonde viven las historias. Descúbrelo ahora